«جیسون بیتمن» و «راشل مکآدامز» یک بازی شبانه را در تریلری هوشمندانه و کمدی که تماشاگر را تا انتها میخکوب میکند به پرده میآورند. «شب بازی» یک کمدی نفسگیر جادهای درباره شش آدم متوسطالحال است که برای یک انجام یک بازی شبانه و خوردن آب جو کنار هم جمع شدهاند. و بازیای را آغاز میکنند که یک شبیهسازی از یک موقعیت واقعی مرگ و زندگی است (و مسئله همینجاست: شاید همینطور است). این شاید یک چیز کمارزش سینمایی باشد، تمامی خطرات موجود در آن، گرهگشاییهای معمول و ناپایداری موجود در آن. این مثل آن است که «تله مرگ» با بازیگرانی جدید در قالب تریلری هیجانانگیز که تماشاگر را درگیر خود میکند، بازسازی شده باشد. این چیز کمبها، سرشار از شوخیهای موش و گربهای است که کسی را برای دید زدن صفحه بازی از زیر نظر شما تشویق میکند.
این فیلم توسط تیم «جان فرانسیس دلی» و «جاناتان گلدستین» کارگردانی شده که قبلاً بهعنوان نویسنده در فیلمهای «روسای وحشتناک» و «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» حضور داشتند و در این فیلم هیچ اثری از کارهای گذشته آنها دیده نمیشود. با این حال «شب بازی» فیلمی استادانهتر از «روسای وحشتناک» است. فیلمنامه توسط «مارک پرز» با نوعی پاپ زدگی پوشانده شده است که بهمحض ورود «جیسون بیتمن» بهعنوان یک زندانی بسیار باهوش که خود را استاد بازی میداند، آشکار می شود. او تلاش میکند و در این تلاش برای رسیدن به نام «ادوارد نورتن» بهسرعت شکست میخورد. من ادعا نمیکنم که این فیلم معادلی از فیلمهای کمدی دهد۱۹۳۰ است اما به هر حال تکاندهنده است- و همواره از تماشاگر یک قدم جلوتر است- خیلی هم متفاوت نیست.
بازیگران هم چیزی بیش از تنها حضور در صحنه دارند. «بیتمن» و «راشل مکآدامز» در نقش زوج «مکس» و «آنی» که بسیار شاداب و هماهنگ به نظر میرسند، ایفای نقش میکنند.(دو نفری که بدون دوئل با توپ کاغذی نمیتوانند در اتاق نشیمن بنشینند»، تا زمانی که مسئله بچهدار شدن پیش میآید. در آن لحظه میتوانیم ببینیم که شب بازی بهعنوان نسخه متمدن غار مردانه «مکس» عمل میکند: مراسم هفتگی که او نمیتواند از آن دست بکشد.
«مکس» که نقش آن را «بیتمن» با پیچیدگی که کمتر از او در نقشهای قبلیاش دیدهایم، بازی میکند، زندگی خود را تماماً زیر سایه برادر بزرگتر خود گذرانده است، «بروک» (با بازی کایل چندلر») سرمایهداری که ماشین کورت مدل ۱۹۷۶ میراند (ماشین رؤیاهای «مکس» در کودکی). این مکس است با زرقوبرق تکاندهندهاش که این زوج و دوستانش را برای انجام یک بازی شبانه شبیهسازی شده که سرشار از موقعیتهای خطرناک همچون آدمربایی و این چنین موقعیتهای خطرناک است به قصر خود را در حومه شهر دعوت میکند.
اما زمانی که آدمربایان جایگیری میکنند، به طرز عجیبی واقعی به نظر میرسند؛ آنها از مشتی استفاده میکنند که یک نفر را نقش زمین میکند. این بازی مخصوص برای دادن درسی سخت به «مکس» و «آنی» درباره زندگی است: زوجی که از گلولههای گنگسترها جاخالی میدهند باید معنای واقعی سرسختی را کنار هم بیاموزند.
مانند جستوخیزی «روب گولدبرگ»وار است، این فیلم همچون کمدیهای سیاهی مانند «دیروقت» عمل میکند. همه چیز درباره اعدام است. همه چیز در مورد چگونگی نوشتن، هدایت و نوع بازی با زمانبندی درست است که فقط بهاندازه کافی قابل تنظیم باشد تا هم خندهدار و هم قانعکننده باشد. این کیفیتی است که زمانی که «مکس» و«آنی» در حالی که آدمربایان جعلی (شاید هم واقعی) بسته شدهاند، در جاده میرانند وارد میشود. زمانی که «بیتمن» در نقش «مکس» خودبینانه سفارش یک کوکتل میدهد و «مکآدامز» همچون شمایل «آماندا پلامر» در «پالپ فیکشن» اسلحه پلاستیکی خود را روی پیشخوان میگذارد. (همه شما آن فیلم را به خاطر دارید) این دو نفر شاهکار هستند چراکه برای یک لحظه آنها واقعاً فکر میکنند که درون یک فیلم هستند.
لذتبخش است همانگونه که داد و بیدادی که میان «میشل» (با بازی «کایلی بانبری») و «کوین» (با بازی لاورنه موریس» که او را برای اسم بردن از فرد مشهوری که او در زمان شکاف رابطهشان با او خوابیده است، درمیگیرد. آیا میتوان «دنزل واشنگتن» باشد؟ (فلش بکی که پاسخ را آشکار میکند همچون بوقی ممتد است، البته نه بهاندازه تخیل «موریس» درباره «دنزل واشنگتن»). اینجاست، در سکانسی که «جسی پلمونز» در نقش «گری» وارد میشود، یک پلیس طلاق گرفته بدخلق که در به تنهایی در اتاق کناری است و سعی در ملحق شدن به «مکس» و «آنی» در بازی شبانهشان دارد. «پلمونز» که همانند «مت دیمون» در نقش «فیلیپ سیمور هافمن» در روزی بسیار تاریک است، نقش مهمی را بازی میکند و خود را در سطح یک شخصیت پرداختهشده بالا میبرد.
«دلی» و «گلدستین» که کار خود را بهعنوان بازیگر آغاز کردند، فیلم «تعطیلات» را در سال ۲۰۱۵ بازسازی کردند. اما نشانهای از اینکه این دو فیلمسازانی کمدی و جسور هستند در فیلم بعدیشان به نمایش گذاشته شده است.در سکانسی با نبوغ و پر پیچ و خم در خانه رئیس جنایتکاران (با بازی «دنی هیوستون») که در فیلم به مانند «مک گافن» عمل میکند. تیم قمارباز ما در خطوط دروغین دشمن نفوذ میکنند و سکانس با صحنه مبارزهای میان سگ و انسان که برای سرگرم افراد ثروتمند ترتیب داده شده است، دنبال میشود. صحنهای که گویا در آن «چشمان کاملاً بسته» با «باشگاه مشتزنی» تداخل پیدا میکند که همگی در یک شات دیدنی گرفته شده است. فیلم خود به یک بازی تبدیل میشود و این که فیلم رفته رفته قواعد خود را پیاده میکند لزوماً برای آن یک نقص نیست.
اتفاقات بعدی شاید کمی بیش از اندازه باشد. حتی در ۱۰۰ دقیقه هم «شب بازی» خود را به تماشاگر تحمیل میکند. با این حال، فیلم مخاطبان خود را با شیوههایی حیرتانگیز و آرام در اختیار میگیرد. این فیلم بزرگی نیست اما از تماشایش لذت خواهید برد.
داستان شامل سه رئیس بد ذات وحشتناک، و همچنین سه کارمند است که با یکدیگر هم قسم شده اند تا برای خلاص شدن از شر رئیس هایشان، آنها را به قتل برسانند! آنچه که فیلم را جالب تر می کند این است که می بینیم واقعا این سه رئیس چه آدم هایی وحشتناک و بدجنسی هستند، و کارمندانشان هم در نقشه به قتل رساندن رئیس هایشان چقدر بی عرضه هستند…
وسلی گیبسون مرد جوان تنهایی است که در محل کارش نیز شرایط خوبی ندارد و رئیسش او را تحت فشار قرار داده است ، دوست دخترش نیز به او کم محلی می کند و در کل زندگی اش خسته کننده شده است . در ادامه او در یک درگیری تیر اندازی در یک فروشگاه با زنی جذاب و خشن به اسم فاکس آشنا می شود و این اتفاق زندگی او را تغییر می دهد .
یک فروشنده باتجربه مواد مخدر ، برای وارد کردن یک محموله جدید مواد مخدر از نوع علف به ایالات متحده، تصمیم به ایجاد یک خانواده غیرواقعی برای پیشبرد هدفش می گیرد اما...
بیلی بتسون پسری 14 ساله است که بعد از پیدا کردن جادویی هزارساله میتواند تنها با گفتن بک کلمه به طور جادویی به ابرقهرمانی بالغ به نام شزم تبدیل شود. او خیلی زود پس از کشف قدرتهایش، در مواجهه با دکتری پلید به نام تادیوس سیوانا باید آنها را به بوتهی آزمایش بگذارد و...
یک پلیس مخفی در یک گروه زیرزمینی از مسابقه دهندگان خیابانی نفوذ می کند. اما وقتی که دوستان جدیدش در این گروه به مظنونین اصلی پرونده تبدیل میشوند، وفاداریاش به پلیس زیر سوال می رود.
مهمانان سرکش سيارات ديگر باز دردسرساز شده اند و «مأمور جني» (اسميت) به کمک همکار سابقش، «مأمور کي» (جونز) نياز دارد. اما مأمور «کي» خاطره اش پاک شده است...
بیگانه ای فضایی در سال ۱۹۶۹ موفق می شود تا «مامور کی» را به قتل برساند و کره زمین را در وضعیت خطرناکی قرار دهد. «مامور جی» که حالا یک کهنه کار در سازمان به حساب می آید، مامور می شود تا در زمان سفر کند و به سال ۱۹۶۹ بازگردد تا مانع از کشته شدن او در موعد مقرر گردد و به این ترتیب نسل بشر را نجات دهد...
اولین سالت یک مامور سیا است تا اینکه به او اتهام جاسوسی برای روسیه را میزنند. سالت مجبور میشود که از مافوق هایش بگریزد تا بیگناهی خود را ثابت کند. وی با بکار گرفتن تمامی تخصص ها و تجاربی که در طی سالها بعنوان مامور مخفی کسب کرده، باید بتواند علاوه بر گریز از دست دولت، بیگناهی خود را نیز ثابت کند...