لو بلوم مردی است که از کار بیکار شده و پس از این اتفاق تصمیم میگیرد به محل جنایت هایی که در شهر لس آنجلس آمریکا رخ می دهد برود و به عنوان خبرنگاری مستقل فعالیت کند تا بتواند نامی برای خود دست و پا کند اما...
یکی از مهمترین پیشرفت های تکنولوژی در عصر حاضر مشخصاً مربوط به رسانه های اجتماعی و جایگاه آن در میان مردم می باشد که بحث های زیادی درباره آن مطرح است. در واقع می توان گفت با ظهور تکنولوژی های جدید ، انحصار از دستان خبرگزاری های رسانه ای خارج شد و هر شهروند این توانایی را یافت که بتواند یک خبرنگار مستقل باشد و به ثبت وقایع روزمره و شکار لحظه های ناب پیرامونش بپردازد. « شبگرد» به کارگردانی دنی گیلروی اما درباره تکنولوژی و نحوه استفاده از آن نیست بلکه اشاره به اخلاق حاکم در شرایط امروز رسانه ها دارد.
در « شبگرد » جک جیلنهال در نقش مردی به نام لوئیس بلوم ظاهر شده است. بلوم به تازگی از کار بیکار شده و بر اثر یک اتفاق تصمیم می گیرد از حوادثی که در سطح شهر رخ می دهد فیلمهای اختصاصی تهیه کرده و آنها را به سردبیر خبر تلویزیون به نام نینا رومینا ( رنه روسو ) بفروشد. لوئیس که چندان با حرفه فیلمبرداری و خبرنگاری آشنا نیست ، خود را در موقعیت های خطرناکی قرار می دهد تا بتواند به هر طریقه ممکن تصاویر کمیابی را تهیه کرده و پول بیشتری بدست بیاورد اما...
« شبگرد » انتقادی است به رفتار رسانه های مختلف تصویری و رقابت آنها با یکدیگر که معمولاً در شکستن حریم خصوصی افراد و بی اخلاقی های مکرر شکل می گیرد. لوئیس در داستان مذکور یکی از قربانیان این شرایط است که بخاطر بیکاری تصمیم می گیرد با دوربین از وقایع مختلف و مهم شهر تصویربرداری کند و تمام تلاشش را هم انجام می دهد تا تصاویر مورد نظرش متفاوت باشند تا بتواند آنها را با قیمت مناسب به خبرگزاری مورد نظرش بفروشد و پول خوبی بدست بیاورد. « شبگرد » مشخصاً نوک پیکان انتقاداتش را متوجه رسانه هایی کرده که مدتهاست تبدیل به محلی شده اند برای ایجاد جنجال رسانه ای و کسب شهرت از طریق آن.
در رسانه ای که دنی گیلروی در « شبگرد » ترسیم کرده، نینا سردبیر خبر تلویزیونی آن است و صراحتاً به لوئیس اعلام می کند که از آوردن مواردی که در آن افراد نارضایتی خود را اعلام می کنند پرهیز کرده و بجایش تا می تواند از کشت و کشتاری که چه نزاع خانوادگی و چه در هر جای دیگر شکل میگیرد تصاویر جنجالی تهیه کند و به دست او برساند تا تعداد بینندگان اخبارش بیشتر شود. شخصیت نینا در « شبگرد » در واقع نماینده نسلی از جامعه رسانه ای آمریکاست که رویه " نشر جنجال " را پیش گرفته اند و ابداً کاری به حقیقت یا بررسی اخبارهای غیر جنجالی ندارند. نینا و رسانه ای که در آن کار می کند ابدا اعتقادی به افزایش خشونت از طریق رسانه ای کردن فیلمهای خشن مستند ندارد چراکه در این جامعه پول و ثروت حرف اول و آخر را می زند و نینا این را بهتر از هرکس دیگری می داند.
این دنیای بی اخلاق و سرشار از خشونت البته تمام چیزی نیست که دنی گیلروی در « شبگرد » به آن تاخته بلکه درا ین اثر انتقادی مردم عادی نیز بطور آشکار در رویکرد رسانه ها مقصر شناخته شده اند. مردم در دنیای کنونی علاقه چندانی به شنیدن اخبار روزمره و مثبت ندارند و به قول نینا ترجیح می دهند ببینند یکی را در حال پاره کردن گلوی فرد دیگر و راه انداختن حمام خون واقعی است تا خبرهای هواشناسی! در واقع فیلم به درستی به تغییر دیدگاه مردم و انتظارات جدید آنان از رسانه اشاره می کند که رسانه ها را ملزم به فراهم کردن آنچه که مخاطبینش می خواهند سوق دهد چراکه نفس کشیدن یک رسانه مستلزم جلب رضایت بینندگانش است.
جدا از موضوعات جذابی که فیلم به آنها پرداخته، باید به شخصیت پردازی فیلم نیز اشاره کرد که بسیار محکم است و مخاطب به راحتی با آن ارتباط برقرار می کند. فیلم به خوبی شخصیت های فیلم را در طول داستان به مخاطب معرفی می کند و به خوبی آنها را بسط می دهد و در انتها آنان را با توجه به شرایطی که در آن قرار گرفته اند به منطقه ای مجهول از اجتماع هدایت می کند که خودشان هم بی اطلاع از نقطه پایانی فعالیتشان هستند. در واقع « شبگرد » خوشبختانه برای روایت داستان جسورانه اش نقطه انتهایی در نظر نگرفته و در انتهای داستان هیچ پیام و نصیحتی را هم تحویل تماشاگر نمی دهد و تنها از او می خواهد که به آنچه که در فیلم نشان داده شده به خوبی فکر کند و از خود بپرسد که آیا او هم یک لوئیس دیگر است ؟
جک جیلنهال در نقش لوئیس ستاره فیلم به شمار می رود. جیلنهال یکی از بهترین بازیهای دوران بازیگری اش را در « شبگرد » به نمایش گذاشته و اگر اتفاق خاصی رخ ندهد می تواند یکی از گزینه های نامزدی در اسکار بهترین بازیگر مرد هم باشد. جیلنهال مخصوصاً در لحظاتی که در حال مونولوگ گویی است و با تمرکز بر حرکات دست و چشمانش موعظه می کند یکی از دیدنی ترین لحظات فیلم را تشکیل می دهد که چشم برداشتن از آن کار بسیار مشکلی است. رنه روسو در نقش سردبیر خبر تلویزیون ترسناک و مهیب در دنیای مدرن به حساب می آید. روسو در نقش نینا نه اعتقادی به رعایت اخلاق رسانه ای دارد و نه حتی در روابط شخصی و عاطفی اش می تواند توازن را رعایت کند. رابطه او با لوئیس که از او سالها کوچکتر است می تواند ادامه ای باشد بر انحطاط اخلاقی جامعه ای که در آن همه چیز در رسانه ها " غیرقابل باور " معرفی می شود.
« شبگرد » اثری انتقادی است که به خوبی موفق شده حرفهایش را بزند و در این راه با یک فیلمنامه خوب و کارگردانی عالی دنی گیلروی ، فیلم به خوبی در مدت زمان نزدیک به دو ساعت به راحتی می تواند مخاطب خودش را تحت تاثیر قرار دهد. البته بخش های مهمی از فیلم بخاطر بازی عالی جیلنهال در زیر سایه او قرار گرفته با اینحال « شبگرد » اثری است که فکر میکنم هر تماشاگری در دنیای امروزی نیازمند تماشای آن باشد.
چهار داستان جنایی متفاوت، که در مرکز آنها مردی درشت اندام با چهرهای خشن قرار دارد که به دنبال قاتل معشوقهاش گلدی است، مردی که با پلیس فاسد شهر گناه درگیر میشود و بعد از یک اشتباه وحشتناک تحت تعقیب قرار می گیرد، یک مامور پلیس که جانش را برای محاقظت از یک دختر به خطر می اندازد، و یک قاتل که به دنبال کسب در آمد از راه خودش است.
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …
یک آدم کش حرفه ای به نام جان ویک که پس از مرگ همسرش از شغل آدم کشی بیرون آمده است، پس از حمله به منزلش و سرقت ماشین و کشتن سگ خانگی او دوباره دست به اسلحه می برد تا برای انتقامی خونین بپاخیزد، جان ویک در این مسیر با یکی از سردسته های خلافکاران و دوست قدیمی اش به نام مارکوس باید مقابله کند و …
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
عروس آدم کش به راهش برای انتقام گیری از رئیس سابقش «بیل»، ادامه میدهد. دو عضو باقی مانده از گروهی که چهار سال پیش به او خیانت کردند، هدف های جدید او هستند.
یک مامور اف بی آی و یک کاراگاه پلیس بین الملل رد یک تیم شعبده باز را می گیرند. تیمی که در یکی از اجراهایشان به یک بانک دستبرد می زنند و پول این سرقت را بین تماشاچیان پخش می کنند و ...
Ryan Gosling همیشه ساکت است، مگر زمانی که لازم است چیزی بگوید. راننده ای که روزها بدلکار فیلم است و شبها سارقان را از صحنه جرم دور میکند. اینها بخشی از شخصیت پردازی هوشمندانه در سکانسهای ابتدایی فیلم است و در آن مردی تحت فشار را نشان میدهد که در خیابانهای پر رمز و راز لس آنجلس در حال فرار از دست تعداد زیادی ماشین و هلیکوپتر پلیس است...