خاطرات و مهارت های یک مامور مرده سازمان سیا به مغز یک جانی غیر قابل پیش بینی و خطرناک به نام «جریکو استوارت» منتقل می شود تا ماموریتی که ناتمام مانده را به پایان برساند اما …
در چند سال گذشته بحث دریافت و انتقال اطلاعات ذهن به یک کامپیوتر از مباحث علمی جذابی بوده که در محافل مختلف بارها درباره آن بحث و تبادل نظر صورت گرفته است. دانشمندان معتقد هستند که علم بزودی به توانایی کاملی برای دریافت کامل ذهن یک انسان و ایجاد تغییر در ساز و کار آن خواهد رسید. به این ترتیب علم خواهد توانست کارایی ذهن را افزایش دهد یا موارد دلخواه را از آن حذف کرده و حتی به آن اضافه نماید. بطور خلاصه باید گفت که محققان معتقد هستند بزودی بستر مناسب برای تحقق رویای دریافت و انتقال ذهن مهیا خواهد شد.
سینما نیز در چند سال گذشته میزبان آثار بسیاری بوده که به مسئله دریافت یا انتقال ذهن پرداخته اند. یکی از آثار پرخرج سالهای گذشته فیلم ناموفق « تعالی » با بازی جانی دپ بود که درباره انتقال ذهن به کامپیوتر و شبیه سازی شخصیت اصلی داستان از طریق کامپیوتر بود. امسال نیز فیلم « بی خود (Self/less ) » با دیدگاهی متفاوت به انتقال ذهن یک سیاستمدار به فرد جوان تر ساخته شده بود. بطور کل می توان مبحث انتقال ذهن را از دسته مباحث محبوب این روزهای سینماگران معرفی کرد. « جنایتکار » جدیدترین فیلمی است که با چنین موضوعی ساخته شده. با این تفاوت که اینبار ساز و کار علمی این مقوله مطرح نیست و هدف اکشن بوده است.
بیل پاپ (رایان رینولدز ) مامور مخفی سازمان CIA می باشد که در حین انجام ماموریتی حساس در لندن، پیش از اینکه بتواند اطلاعات سری به را به سازمان منتقل نماید کشته می شود. بیلی قرار بود تا یک هکر به نام داچمن ( مایکل پیت ) را یافته و به اطلاعات مهمی دست پیدا کند اما با مرگ او، محل حضور داچمن نیز برای سازمان CIA در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. از این رو، دکتر فرانکس ( تامی لی جونز ) تصمیم می گیرد از یک تکنولوژی پیشرفته استفاده کند تا اطلاعات مغز بیل را به فرد دیگری منتقل نماید تا سازمان بتواند به این ترتیب از اطلاعات ارزشمندی که بیل بدست آورده بود استفاده نماید. برای این منظور، آنها به سراغ یک جنایتکار سابقه دار به نام جریکو ( کوین کاستنر ) می روند تا عملیات انتقال را بر ذهن او انجام دهند. اما پس از به هوش آمدن جریکو، متوجه می شوند که عملیات انتقال چندان هم موفق نبوده و ...
فیلم قبلی آریل ورومن به نام « آیس من » با بازی مایکل شانون توانست بازخورد مناسبی از طرف مخاطبین دریافت کند و تحسین های فراوانی را از جانب منتقدان کسب نماید. « جنایتکار » 4 سال پس از آخرین ساخته ورومن به اکران عمومی رسیده است اما در مقایسه با اثر قبلی فیلمساز، نشانی از نبوغ و خلاقیت در آن به چشم نمی خورد و به نظر می رسد که ورومن در 4 سال گذشته بازگشت به عقب را تجربه کرده است.
« جنایتکار » با فرمول های کلیشه ای ژانر تریلر ساخته شده است و هرگز از مسیری که این ژانر ترسیم کرده منحرف نمی شود. فیلم جدید ورومن فارغ از خلاقیت هایی است که معمولا ابتکار آثار تریلر محسوب می شوند و سبب ماندگاری آثار در ذهن مخاطب می گردد. « جنایتکار » بی آنکه از خود ویژگی داشته باشد، تمامی المان های تشکیل دهنده فیلمنامه خود را از دیگر آثار مشهور سینما وام گرفته که اتفاقا اغلب آنان نیز موضوع مشابهی برای روایت داستانشان برگزیده بودند.
فیلمنامه داگلاس کوک و دیوید ویزبرگ که اتفاقا نویسندگان ناآشنا به ژانر تریلر نیستند، مغلطه ای از پازل های نادرستی است که هرگز سر جای خود قرار نمی گیرند. فیلم در مقدمه با مرگ بیل شرایطی را مهیا می نماید که مخاطب بتواند از آنچه که در ادامه داستان بوجود می آید شگفت زده شود و ترغیب شود تا آن را دنبال نماید. اما در ادامه با انتخاب یک فرد معلوم الحال به نام جریکو ( که دلیل انتخاب شدنش یک داستان دیگر است! ) برای انتقال ذهن، فیلمنامه آجری را پایه گذاری می کند که در ادامه بصورت کج تا عرش می رود!
متاسفانه شخصیت های داستان « جنایتکار » هرگز به مرحله پرداخت نمی رسند و همه آنان نماینده تعریفی کلاسیک از آنچه می باشند که می توان بر روی کاغذ ترسیم کرد. آنها هرگز قادر نیستند از پرتره ای که بصورت تک خطی برایشان ترسیم شده خارج شوند که این موضوع ضربه سختی بر پیکره فیلم وارد آورده است. اصلی ترین شخصیت فیلم هم که جریکوست، وضعیتش حتی برای یک لحظه برای تماشاگر قابل باور نیست. وی پس از فرار از مهلکه به سوی همسر سابق بیل می رود تا از او کمک بگیرد. وضعیتی که قرار بوده بستر درام داستان و تحول احتمالی شخصیت بی مغز فیلم را شامل شود اما نتیجه کار بسیار بدتر از آنچه که تصور می شده بوده است.
این بخش از داستان که یک نمونه درهم و برهم از فیلمهای« تغییر چهره » « روح » می باشد، بسیار ضعیف و بی پرداخت پیش می رود. در واقع از لحظه پذیرفته شدن جریکو در منزل جیل ( با بازی گال گدوت) سلسه اتفاقات عجیب و غریب یکی پس از دیگری رخ می دهد که نقطه آغاز آن پذیرفته شدن بی چون و چرای جریکو توسط جیل و در نهایت دیالوگ سکانس نهایی جریکو به جیل که این اشتباهات را بصورت کامل تکمیل می کند، می باشد.
بازیگران مشهور پرتعداد فیلم در « جنایتکار » بازی های خوبی از خود به نمایش گذاشته اند اما فیلم فرصتی برای هنرنمایی بیشتر در اختیار آنان قرار نداده است. کوین کاستنر که چند سالی است تصمیم گرفته از شکل و شمایل مثبت خود خارج شده و نقش های متنوع تری را ایفا نماید، در نقش جریکو قابل قبول است؛ هرچند که تبدیل صدایش به بتمن در برخی از نماها به شدت تماشاگر را دگرگون می کند! رایان رینولدز هم که در چند سال گذشته بطور عجیبی بارها در سوژه هایی با مضمون " انتقال ذهن " حضور یافته، در نقش بیل قابل درک است. اما در این میان تامی لی جونز و گری اولدمن کلیشه ای ترین شخصیت های فیلم هستند که البته به نظر می رسد به دلیل ظرفیت فیلمنامه بوده است. اولدمن رفته رفته در حال تبدیل شدن به یک گزینه ثابت و همیشگی برای ایفای نقش رئیس پلیس می باشد. گال گدوت هم که این روزها بابت ایفای نقش زن شگفت انگیز حسابی طرفدار پیدا کرده، عجیب و غریب ترین شخصیت فیلم به شمار می رود.
« جنایتکار » تریلر کلیشه ای با بازی ستارگان مشهور هالیوود است که البته شاید بتواند طرفداران کم انتظار این ژانر را راضی کند. جدیدترین اثر آریل ورومن قطعا ستایش های اثر قبلی اش یعنی « آیس من » را به دنبال نخواهد داشت اما شاید بتواند به لطف ستارگانش مورد توجه قرار بگیرد. شاید اگر « جنایتکار » تنها به سوژه اصلی اش تمرکز نمی کرد و کمی به خرده اتفاقات پیرامون شخصیت های داستان و مخصوصا آمد و رفت هایشان در جریان فیلم نظارت می داشت، می شد یکی از تریلرهای جذاب سال شکل بگیرد؛ اتفاقی که هرگز رخ نمی دهد.
جان و جین اسمیت از دور به نظر می رسد که زندگی آرام و حتی یکنواختی هم چون زن و شوهرهای عادی دارند. اما شغل اصلی هر دو آدم کشی در دو گروه رقیب است، آنها از شغل یکدیگر اطلاع ندارند تا این که یک روز برای کشتن همدیگر اجیر می شوند. حال زمان افشای اسرار است و زن و شوهر رو در روی یکدیگر قرار میگیرند...
سال 2154، انسان های ثروتمند روی یک ایستگاه فضایی زندگی کامل و بی نقصی را تجربه می کنند. در حالی که بقیه مردم روی کره زمین که ویرانه ای از آن باقی مانده، هستند. در این احوال مردی بنام «مکس» (مت دیمون) ماموریتی را آغاز می کند که ممکن است برابری را میان تمام انسان ها برقرار کند...
ویل اسمیت در این فیلم یک قهرمان بزرگ در شهر است که زندگی سختی دارد و به دلیل یک رابطه مشکوک با همسر مردم ، از چشم مردم شهر افتاده است و او سعی می کند که دوباره شهرت و شخصیت خود را باز گرداند و در نزد مردم دوباره همان قهرمان قبلی شود …
در پروازی اکتشافی بر فراز اقیانوس هند، «ستوان پیت ماوریک میچل» ( کروز ) و همراهش، «ستوان نیک گوس برادشا»( ادوادز )، چند میگ جنگی دشمن را با مانورهای غیر معمول از میدان به در می برند و برای شرکت در کلاس های مدرسه ی آموزشی نخبگان نبرد هوایی نیروی دریایی در کالیفرنیا ( معروف به تاپ گان ) انتخاب می شوند و...
وسلی گیبسون مرد جوان تنهایی است که در محل کارش نیز شرایط خوبی ندارد و رئیسش او را تحت فشار قرار داده است ، دوست دخترش نیز به او کم محلی می کند و در کل زندگی اش خسته کننده شده است . در ادامه او در یک درگیری تیر اندازی در یک فروشگاه با زنی جذاب و خشن به اسم فاکس آشنا می شود و این اتفاق زندگی او را تغییر می دهد .
یک پلیس مخفی در یک گروه زیرزمینی از مسابقه دهندگان خیابانی نفوذ می کند. اما وقتی که دوستان جدیدش در این گروه به مظنونین اصلی پرونده تبدیل میشوند، وفاداریاش به پلیس زیر سوال می رود.
«استنلی ایپ کیس» (جیم کری)، صندوق دار بی دست و پای بانک، تصادفا به ماسکی دست پیدا می کند که هر گاه آن را به چهره می زند به شخصیتی پرتحرک و دیوانه، بسیار قوی و زورمند، شکست ناپذیر، با چهره ای سبز رنگ و کارتونی بدل می شود تا اینکه ….
پس از به پایان رساندن ماموریتشان در دبیرستان، اشمیت و جنکو برای اینکه تبدیل به ماموران بهتری برای قانون شوند با لباس مبدل به یک کالج محلی اعزام می شوند تا ماموریت جدیدشان را آغاز کنند اما…
جنگ جهاني دوم، پس از حمله ي ژاپني ها به پرل هاربر. دو دوست دوران کودکي به نام هاي «ريف مکولي» (افلک) و «دني واکر» (هارتنت)، زني (بکينسيل) را که هر دو به او علاقه مند هستند پشت سر مي گذراند و رهسپار انجام مأموريت بمباران توکيو مي شوند.