« مرد عنکبوتی » یکی از عناوین مورد علاقه سونی پیکچرز است که می خواهد به هر شکلی که شده از آن سود سرشاری کسب کند تا شکست هایی که اخیرا در سینما داشته جبران شوند. برای همین هست که پیتر پارکر در نزدیک به دو دهه اخیر چند بازیگر مختلف را به خودش دیده و چندین بار هم بازسازی شده تا در نهایت سونی بتواند فرمول برنده را کشف کند و داستان را در همان راستا پیش ببرد ( البته در آن سو، وضعیت بتمنِ دی سی هم بهتر از مرد عنکبوتی نیست و آنجا هنوز فرمول برنده بعد از سه گانه نولان یافت نشده! ). « مرد عنکبوتی : دور از خانه » درباره جدیدترین ماجراجویی پیتر پارکر در لباس مرد عنکبوتی است.
داستان فیلم پس از اتفاقات فیلم « انتقام جویان : پایان بازی » رخ می دهد ( و من نمی خواهم خیلی به داستان اشاره کنم چون داستان آن یکی فیلم را لو می دهد و کسانی که فیلم را ندیده اند را به شدت خشمگین می کند! ) و پیتر پارکر ( تام هالند ) را در دنیای نوجوانانه ای به تصویر می کشد که می بایست با خالی بودن جای مرشد زندگی اش کنار بیاید. شاید بهترین اتفاق برای پیتر این باشد سفری را به همراه دوستانش آغاز کند تا به طبیعی بودن و اَبَرقهرمان نبودن عادت کند اما خیلی زود این تصمیم او با چالش جدیدی مواجه می شود که باعث می شود او یکبار دیگر برای نجات دنیا توسط فیوری ( ساموئل ال جکسون ) فراخوانده شود
پس از تبلیغات و فروش فوق العاده « انتقام جویان : پایان بازی » ، « مرد عنکبوتی : دور از خانه » جدیدترین عنوان اَبَرقهرمانی مارول است که به سینما آمده تا پس از پایان آن داستان مسیر جدیدی را در دنیای سینمایی مارول جستجو کند. در همین راستا تغییرات ملموسی در شیوه روایت داستان در « دور از خانه » شاهد هستیم که شامل روابط شخصیت ها با یکدیگر و تغییر نگاه به پیام کلاسیک داستان یعنی « قدرت زیاد، مسئولیت زیاد هم به همراه دارد » هستیم. این پیام در دو دهه اخیر آنچنان تکراری و کلیشه ای شده که حتی در عنوان انیمیشنی این بِرند در سال گذشته که موفق به کسب اسکار شد (مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی ) زمانی که پیتر پارکر این جمله را تکرار می کرد، آن یکی پیتر پارکر از او می خواست که دهانش را ببندد و این جمله را تکرار نکند وگرنه او را خواهد کشت!
شاید به همین جهت باشد که اینبار در طول داستان مانند همیشه شاهد این موضوع نیستیم که پسر نوجوان داستان به دنبال بزرگ شدن و قرار گرفتن در لیست « انتقام جویان» باشد تا بتواند دنیا را نجات دهد. پیتر اینبار زندگی آرامتری می خواهد و دوست دارد با مری جین ( زندایا ) وقت بیشتری بگذراند و مثل یک نوجوان اوقات خود را سپری کند نه آنکه هر دقیقه منتظر سلام یک موجود فضایی به زمین و سپس مقابله با این موجودات باشد! این موضوع زمانی علنی می شود که خود او به این نتیجه می رسد که کمبودهای زیادی برای قرار گرفتن در جایگاهی بالاتر از جایگاه کنونی اش دارد و نمی تواند برای دنیا یک ناجی کامل مانند مرشد عزیزش باشد.
مارول آشکارا سعی کرده تا نگاهی انسانی تر به داستان « مرد عنکبوتی » ببخشد و آن حال و هوای دیوانه واری که تماشاگران با « انتقام جویان : پایان بازی » تجربه کردند را موقتاً کنار بگذارد تا شخصیت های اَبَرقهرمان داستان کمی فرصت نفس کشیدن داشته باشند! اما این تصمیم در جریان داستان خیلی به ثمر ننشسته چراکه « مرد عنکبوتی : دور از خانه » شامل سکانس های اضافه ای است که به پیشبرد روابط انسانی فیلم کمکی نمی کند و فقط باعث طولانی تر شدن دقایق داستان شده است. ما می دانیم که مری جین آشکارا قرار است نقش محوری تری در داستان داشته باشد اما در اینجا نتوانسته تاثیرگذاری خاصی بر روی پیتر پارکر و ماجراجویی های زندگی اش داشته باشد. شاید باید به او فرصت بیشتری داده می شد تا نقش تاثیرگذارتری در داستان داشته باشد؛ حداقل تا زمانی که در اواخر فیلم نگاهی انسانی داستان به قهقرا نرود و جنون آغاز نشود!
تام هالند در نقش مرد عنکبوتی یکی از نقاط قوت فیلم محسوب می شود. تماشاگران نوجوان فیلم به مراتب ارتباط بهتری با هالند برقرار خواهند کرد چراکه از نظر سن و سال و رفتارهایش، او به مراتب می تواند بیش از اندرو گارفیلد برای تماشاگر باورپذیر باشد. او مردد است و در دنیای عادی بودن و اَبَرقهرمان بودن معلق باقی مانده است، مانند تمام نوجوانانی که در این سن به قطعیت نمی دانند چه آینده ای خواهند داشت. جیک جیلنهال قطعا در مقایسه با هالند ستاره بزرگتری است ولی متاسفانه باید گفت که میستریو برای او باز هم قرار نیست به رسم سالهای گذشته اسکاری به همراه داشته باشد! نقش او در اینجا درخششی ندارد و زیر سایه مرد عنبکوتی له شده است. جیلنهال باید دنبال راه دیگری برای کسب اسکار باشد.
اگر از من بپرسید که سرگرم کننده است؟ باید بگویم که قطعاً « مرد عنکبوتی : دور از خانه » سرگرم کننده هست اما اگر بپرسید پیشرفتی در مقایسه با گذشته داشته باید بگویم که تردید دارم! شاید پیتر پارکر اینجا آرام تر شده ( که دلیل آن متاثر از اتفاقات « انتقام جویان : پایان بازی » است ) اما این تاثر دیری نمی پاید که به یک دیوانه بازی عمیق منجر می شود. فکر میکنم که برای این آتش بازی اَبَرقهرمانی ، میانه داستان کِش دار و خسته کننده هست و می بایست کمی تعدیل تر می شد تا ضرباهنگ فیلم دچار مشکل نشود.
جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسانها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آنها که در جنگلهایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند...
«ناخدا باربوسا» (راش) کشتي «ناخدا جک اسپارو» (دپ) به نام «مرواريد سياه» را در اختيار مي گيرد و بعدا به شهر پورت رويال حمله مي برد و «اليزابت سوان» (نايتلي) دختر فرماندار (پرايس) را مي ربايد. «ويل ترنر» (بلوم) دوست دوران کودکي «اليزابت» با «جک» متحد مي شود تا «اليزابت» را نجات دهند و «مرواريد سياه» را دوباره به چنگ آورند. اما نفريني باعث شده «باربوسا» و خدمه اش براي هميشه در پرتو هر نور مهتابي به اسکلت هايي زنده تغيير شکل يابند...
فیلم درباره وید ویلسون است. مامور سابق نیرو های ویژه که به یک مزدور تبدیل شده کسی که مورد یک آزمایش شرورانه قرار گرفت که به او قدرت های شفابخشی تسریع شده بخشید و شخصیت ددپول را به وجود آورد. به همراه توانایی های جدید و حس شوخ طبعی تاریک و مرموز خود، ددپول به دنبال شکار مردی است که تقریبا زندگی او را نابود کرده بود.
داستان «عطش مبارزه » در آینده رخ می دهد. در این زمان حکومتی ستمگر به نام کاپیتول، همه ساله از میان ۱۲ منطقه ای که بر آنها حکمرانی می کند، از هر منطقه پسر و دختری را بر می گزیند تا در یک رقابت خشن با رقبای شان از منطقه های دیگر مبارزه کنند، در حالی که کل مراحل مبارزه از تلوزیون برای مردم پخش شده و در نهایت کسی برنده می شود که تنها فرد زنده مانده در این رقابت باشد. «کتنیس اوردین» داوطلب میشود تا به جای خواهر کوچکترش که از منطقه آنها برگزیده شده، به مبارزه برود...
پس از رخدادهای انتقامجویان: عصر اولتران، ثور بدون چکش خود میولنیر در دنیای دیگر زندانی شده است و در آنجا باید به منظور بازگشت به موقع به آسگارد و جلوگیری از رویداد محتمل الوقوع راگناروک (نبرد پایانی و فرجام کار جهان در اساطیر اسکاندیناوی)، توسط شخصیت بد ذات هلا در یک مبارزه به سبک گلادیاتورها در مقابل دوست قدیمیاش هالک قرار گیرد...
سال 2029 در بحبوحه ي جنگي هسته اي، ماشين ها و روبات ها عملا کنترل زمين را به دست گرفته اند و مشغول نابود کردن آخرين انسان هاي باقي مانده هستند. «نابودگر» (شوارتسنگر) موجودي ماشيني است که به سال 1984 فرستاده مي شود تا زني جوان به نام «سارا کانر» (هميلتن) را که مادر «جان»، ناجي بشريت در جدال با روبات ها خواهد بود، بکشد.
"دکتر رایان استون" یک مهندس پزشکی نابغه در اولین ماموریت خود با شاتل فضایی به همراه فضانورد کهنه کار "مت کاوالسکی" در آخرین ماموریت پیش از بازنشستگی به فضا فرستاده می شوند.اما در یک گردش روتین فاجعه ای بزرگ رخ می دهد.شاتل بطور کامل متلاشی شده و آنها را در فضای بیکران و بدون جاذبه سرگردان می کند...
در طی ماموریت سفر به مریخ . فضانورد مارک واتنی به طوفان شدیدی بر میخورد که با خوش شانسی میتواند جان سالم بدر ببرد اما حالا با اندکی وسایل برای زنده ماندن او تنها داخل سرزمین مریخ است و باید راهی برای مخابره با زمین پیدا کند تا زنده بماند...
Thor نام جنگجوی مغرور و قدرتمند سرزمین آسگار است . Thor با قدرت خارج العاده خود برای زندگی در میان انسانها به سیاره زمین فرستاده میشود . زمینی که خیلی زود او را مبدل به یکی از بهترین مدافعان خود میکند …