مخترع دیوانه ای (پرایس) با عشق و علاقه، موجودی مصنوعی به نام «ادوارد» (دپ) می سازد. «ادوارد» تمامی استانداردهای جسمانی بشر را داراست و فقط دست هایش مشکل دارد. (مخترع، موقتا یک جفت قیچی در انتهای دست های او کار گذاشته است.) وقتی مخترع مهربان می میرد، «ادوارد» تنها می شود….….
«چارلى» ( چاپلین )، شیشه بر دوره گرد، با پسربچه اى ( کوگان ) که مادرش او را رها کرده زندگى میکند. پسر بچه، شیشه ى پنجره هاى خانه ها و مغازه هاى مردم را با پرتاب سنگ میشکند و براى ناپدرى خود کار جور میکند.
شاعر روس، گورچاکوف، برای تحقیق دربارهی یک آهنگساز روس قرن ۱۸ میلادی به ایتالیا سفر میکند که در آنجا زیسته و بعد از بازگشت از ایتالیا خودکشی کرده است...
هیات سولاریس یک پایگاه بر روی سیاره ای که نشانه هایی از حیات هوشمند در آن دیده شده، برپا کرده اند، اما جزئیات در این مورد مبهم و رازآلود است. بعد از مرگ مشکوک یکی از سه دانشمند ساکن در پایگاه، شخصیت اصلی داستان به جای او فرستاده می شود...
منچوري، سال 1950. نگهبانان خشني که جنايتکاران جنگي را با قطار از شوروي به چين کمونيست مي برند، جلوي خودکشي «پويي» (لون)، امپراتور سابق چين را مي گيرند. در ادامه، همراه با مراحل باز آموزي او، زندگي اش را مرور مي کنيم...
فیلم زندگی جوانی در آستانه بزرگسالی و خاله او که ده سال بزرگتر است را بررسی می کند."فابریزیو" آرمانگرا و تحت تاثیر "چزاره" معلمی مارکسیست است که با زنی دیگر نامزد کرده و…....
«جف کاستلو» ( آلن دلون )، آدم کش حرفه اي و تنهايي است که روزي در حين انجام قراردادي، زن پيانيستي ( کتی رزيه ) او را مي بيند. قانون آدم کش ها حکم مي کند که شاهد را نيز بکشند، اما...
کارآگاه نيويورکي، «نيک کانکلين» (داگلاس)، و هم کارش، «چارلي وينسنت» (گارسيا)، خلافکار ژاپني، «ساتو» (ماتسودا) را که خود دستگير کرده اند به اوزاکا مي برند. اما «ساتو» در همان فرودگاه با کمک افرادش مي گريزد و «کانکلين» مي کوشد که بار ديگر او را گرفتار کند...
«سونگليان» به دنبال مرگ پدر و فقر خانواده از دانشگاه بيرون مي آيد و همسر چهارم مردي ثروتمند به نام «چن زوئوکيان» مي شود. او با رابطه هاي پيچيده و حسادت آميزي که ميان همسران با شوهرشان وجود دارد، عشق هاي ممنوع، توطئه هاي «يانر»، مستخدمه اي که رؤياي همسري ارباب را دارد، روبه رو مي شود...
جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا»، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند..