#190
داستان «هتل بزرگ بوداپست» بین جنگهای جهانی اول و دوم در آلمان روی میدهد و بر ماجراهای گوستاو اچ (فاینس)، متصدی خدمات جانبی یک هتل اروپایی معروف و زیرو مصطفی (رِوولوری)، یکی از کارگران هتل متمرکز است که قابل اعتمادترین دوست او میشود. داستان حول محور سرقت و پیدا کردن یک تابلو نقاشی ارزشمند متعلق به عصر رنسانس و نبرد برای ثروت بی اندازه یک خانواده میگردد که در پس زمینه وقایع دراماتیک تاریخی روی میدهد...
شان 29 سال دارد و یک زندگی کسل کننده را ازسرمی گذراند. لیز، نامزدش وی را ترک کرده و مادرش با مردی ازدواج کرده که وی او را دوست ندارد. او با اد، دوست وفادارش زندگی می کند. شان می خواهد زندگیش را درست کند تا لیز را بازگرداند. ناگهان مردگان از گور برمی خیزند و مثل زامبیها شروع می کنند به آدم خواری. شان با کمک اد برای نجات مادرش و لیز می شتابد.
در سال ۲۰۷۲ وقتی که رئسای تبهکاران می خواهند از شر کسی خلاص شوند، او را به ۳۰ سال قبل در زمان منتقل می کنند، جایی که گروهی از قاتلین حرفه ای معروف به «لوپر» انتظار هدف را می کشند تا او را از بین ببرند. «جو» ( جوزف گوردن لویت ) یک لوپر است که متوجه میشود هدف جدیدش، نسخه میانسال خودش از سال ۲۰۷۲ ( بروس ویلیس ) می باشد...
سیاحتی از اینکه چطور اعمال انسان ها در گذشته، حال، و آینده بر یکدیگر اثر گذاشته و می گذارند. تغییر شخصیت از یک قاتل تا یک قهرمان و حرکتی از سر مهربانی که در گذشت قرن ها الهام و پایه یک انقلاب می شود...
در شهری که خیابانهایش توسط فروشنده های مواد مخدر پر شده کسانی هستند که قسم خورده اند خیابانها را از وجود آنها پاک کنند."آلونزو هریس" کارآگاه پلیس نیویورک است که همیشه روشهایش برای اجرای قانون مورد سوال بوده اند.فیلم داستان او را روایت می کند که در یک 24 ساعت مامور جوان "جیک هویت" را آموزش می دهد...
#110
چارلز فاستر کین( ولز ) ،سلطان مطبوعات و میلیاردر معروف درقصرش به تنهایى در حالى که زیر لب کلمه ى « غنچه رز » را زمزمه میکند ،میمیرد. او با مرگش مورد توجه رسانه هاى گروهى و به خصوص خبرنگار کنجکاوى قرار میگیرد که مایل است رمز « غنچه رز » را کشف کند...
یک هیولای غول پیکر که تحت تاثیر رادیواکتیو رشد کرده است و آن را گودزیلا می نامند، پا به دنیای انسان ها می گذارد و …
دختری جوان بنام « آنا » با « کریستوف » همراه می شود تا به جستجوی خواهرش « السا » که ملکه آدرلان است بپردازد اما در اثر یک اشتباه، سرزمین وی وارد یک زمستان ابدی می شود...
#57
لئونارد مردی که حافظه کوتاه مدتش را از دست داده و دیگر قادر نیست چیز جدیدی را به خاطراتش اضافه کند. او بوسیله یادداشتها و خالکوبی کردن بدنش، به دنبال مردی است که فکر می کند همسرش را به قتل رسانده. در واقع این هدف آخرین چیزی است که او به یاد می آورد...
«ویکتور ناورسکی» از یکی کشورهای اروپای شرقی تازه به نیویورک آمده است. دقیقا در همین زمان کشور او به سبب اختلالات و جنگ از بین می رود. از این رو ویکتور کسی است که هیچ کشوری ندارد، و از سوی امریکا قابل شناسایی نیست. به همین خاطر از ورود او به امریکا جلوگیری می شود، و از طرف دیگر امکان دیپورت شدن به کشور خودش هم نیست، و باید تا مشخص شدن شرایطش در فرودگاه باقی بماند...