ساندرا، مادر جوان بلژیکی، در می یابد که همکاران خود را برای یک جایزه مهم پرداخت تصمیم گرفتند، در ازای اخراج او. او فقط یک آخر هفته برای متقاعد کردن همکاران خود را به رها کردن پاداش خود را به طوری که او می تواند کار خود را نگه دارید.
بری اُزبورن، ترانس سکشوالی است که در آستانه عمل جراحی برای تغییر کامل جنسیت خویش قرار دارد. او که از مدت ها قبل برای انجام این عمل پس انداز کرده، ناگهان تلفنی از سوی پسری به نام توبی دریافت می کند که ادعا می کند ثمره تنها رابطه جنسی اش- زمانی که مذکر بوده- است...
«هومر ولز» (مگواير) در يتيم خانه ي سينت کلاود در مناطق روستايي «مين» و تحت نظارت شديد ولي رئوفانه ي «دکتر ويلبر لارچ» (کين) بزرگ شده است. «لارچ» معلومات پزشکي خود را به «هومر» انتقال داده، اما «هومر» تصميم مي گيرد يتيم خانه را ترک کند تا دنيا را ببيند...
"تام وینگو" مردی غمگین است که با همسرش دچار مشکل است.وقتی خواهرش اقدام به خودکشی می کند روانپزشکش "سوزان" درمان او را به عهده می گیرد.او رازی وحشتناک در کودکی آنها را کشف می کند و...
مردی که قرار است مرگش به زودی فرا برسد، در آخرین روزهای عمرش تصمیم می گیرد با تمام دوستان قدیمی اش، معشوقه هایش، همسر سابقش، و همینطور پسرش تجدید دیدار کند...
مردی ضعیف وقتی که پی می برد به خاطر کلاه برداری باید به زندان برود، وحشت می کند. او از یک معلم هنرهای رزمی کمک می گیرد تا برای روبرو شدن با زندانی هایی که احتمالا با او نمی سازند، آماده شود…
وقتی یک خواننده مشهور تنها شاهد یک قتل می شود پلیس او را در یک صومعه به عنوان راهبه مخفی می کند.اما او با آن مکان مشکلات زیادی دارد…
دو برادر که قرار است به بزودی به ویتنام اعزام شوند، برای آخرین بار همراه دوستانشان به یک سفر جاده ای آمده اند، اما در راه تصادف کرده و مجبور می شوند کلانتر محل را به صحنه تصادف بیاورند. از این رو حوادثی وحشتناک به وقوع می پیوندد و آنها به یک خانه در نقطهای دور افتاده برده می شوند و ...
یک نویسنده در حال مسافرت پس از مرگ پسرش و از بین رفتن زندگی مشترکش مجبور می شود با زندگی خود کنار بیاید...
«جادي» (ويتاکر)، سرباز سياه پوست انگليسي را اعضاي ارتش آزاديبخش ايرلند مي ربايند و محکوم به اعدام مي کنند. «فرگوسن» (ري)، مأمور اجراي حکم، عامدانه به «جادي» مهلت فرار مي دهد. با اين همه «جادي» برحسب تصادف کشته مي شود. حالا «فرگوس» به لندن مي رود و سراغ «ديل» (ديويدسن)، دوست «جادي» را مي گيرد...