یک سلاح بیولوژیکی آزمایشی منتشر میشود که هزاران نفر را به موجوداتی شبیه زامبی تبدیل میکند. حالا یک گروه از بازماندگان باید برای متوقف کردن این موجودات و کسانی که پشت انتشار این سلاح بودند، تلاش کنند.
گاهی احساس می کنیم بسیار خوش بخت هستیم و زندگی مان بهترین است، اما ناگهان اتفاقی تمام تصوراتمان را بر هم می زند. و این درست اتفاقی است که برای «مت کینگ» افتاد. او که نسبتا همسر و پدری بی تفاوت بود گمان می برد که زندگی فوق العاده ای دارد و هیچ چیز بهتر از این نمی شود. اما روزی همسرش در یک حادثه و در اثر تصادف با قایق به شدت مجروح می شود و به کما می رود. مت مجبور است بیشتر به دو دخترش برسد و در خلال این ماجرا با فرزندانش صمیمی تر می شود...
بعد از اینکه رعد و برق به یک مرد جوان اصابت می کند و برای مدتی او را می کشد، وی دگرگون شده و به جای اخاذی و زورگیری از همکلاسی هایش، از همکاری آنها در مجله ادبی اش استفاده می کند و ...
یک دختر جوان و ثروتمند در سال ۱۹۶۵ به نیو یورک می رود و در آنجا با بازیگر جوانی آشنا می شود که ادعا می کند می تواند او را به یک ستاره مشهور تبدیل کند اما ...
یک بازاریاب شرکت فروشنده گاز طبیعی با همکارش برای گرفتن حق امتیاز حقاری وارد یک شهر روستایی کوچک می شوند، بدون آنکه بدانند سرنوشت چه تقدیری برای آنها رقم زده و با چه مشکلاتی مواجه خواهند شد…
زمین مورد حمله ماشینهای سه پایه فضایی قرار گرفته است. در همین اوضاع یک خانواده برای زنده ماندن تلاش می کنند...
«دني وينيارد» (فورلانگ)، نوجواني سفيد پوست است که روزي با چند جوان سياه پوست درگير مي شود و موضوع را با «درک» (نورتن)، برادر بزرگ ترش که گرايشات تند نئونازي دارد، در ميان مي گذارد. «درک» بي مهابا سلاحش را بر مي دارد و به سراغ جوانان سياه پوست مي رود، آنان را مي کشد، و به زندان محکوم مي شود. اما در زندان، به دليل بدرفتاري زندانيان سفيد پوست با او، ديدگاهش نسبت به سياه پوستان عوض مي شود...
آدم کشی حرفه ای به نام جو به Bangkok می رود تا در طول یک ماه، چهار نفر را به دستور سورات ارباب تبهکاران شهر از میان بردارد. اولین ماموریت جو با کشتن یک مرد و همراهانش در ترافیک با موفقیت به انجام می رسد و …
یک ستاره سابق ورزش، سعی می کند از طریق مربیگری تیم ورزشی پسرش، زندگی خود را از مرز نابودی نجات دهد. در حین این تلاشها، مادر جذاب یکی از فوتبالیستهای نوجوان این تیم هر جلسه او را ملاقات می کند …
«سام» (سوايزي) در گردشي شبانه با نامزدش، «مالي» (مور)، در کوچه اي تاريک به دست ولگردي به قتل مي رسد و روحش از بدنش جدا مي شود، اما کنار «مالي» مي ماند. بعدتر روح «سام» مي فهمد که مرگش تصادفي نبوده و دوستش «کارل» (گلدوين) اين نقشه را براي تصاحب چهار ميليون دلاري کشيده که به اشتباه از حساب بانکي او سر درآورده است...