فیلم «موسس» نشان میدهد که چطور فردی به نام رِی ، که یک فروشنده ی معمولی اهل ایالت ایلینوی بود ، با برادران مکدونالد که در دهه ی ۱۹۵۰ در جنوب ایالت کالیفورنیا یک مغازه ی فروش همبرگر داشتند آشنا شد. رِی از سیستم بسیار سریع درست کردن برگرها توسط این برادران خوشش آمد و متوجه شد که آنها پتانسیل تبدیل شدن به یک نام بزرگ را دارند...
داستان فیلم حول محور مرد خانوادی میچرخد که در حال انجام ریسک است که دارد همه چیز را از دست میدهد زیرا نمیتواند با وسوسه خودش برای بدست آوردن زنان دیگر مبارزه کند.
مردی خانوادهدوست اشتباهی میکند که زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. او با کمک دیگران، سفر بخشش را آغاز میکند و امیدوار است که او را به خانوادهاش بازگرداند.
خبرنگاری به نام "گری وب" در دهه ۱۹۹۰ متوجه نقش سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا (سیا) در وارد کردن کوکائین به کالیفرنیا می شود . معاملهای که پول آن صرف تامین هزینههای شورشیان کنترا در نیکاراگوئه می گردد. "گری وب" با حمایت همسر و فرزندانش داستان را پیگیری و با ارائه شواهد آن را علنی می کند . به همین دلیل سازمان سیا و همکاران رقیب او را هدف قرار می دهند و “گری وب” چارهای ندارد جز اینکه برای شهرت و خانواده خود مبارزه کند…
داستان این سریال در مورد جوانی به نام "جاش" می باشد که زندگی بسیار خسته کننده ای دارد و زمانی که کار نمی کند، زمان زیادی را صرف بازی های ویدئویی می کند. زمانی که تمام دنیا در یک بازی کم آورنده اند و فکر می کنند قابل شکست دادن نیست، او این بازی را شکست می دهد و در آن پیروز می شود. پس از شکست این بازی، افرادی مرموز از آینده ظاهر می شوند. آن ها باعث شده اند تا دنیا را خطری بزرگ تهدید کند و تنها کسی که آن را می تواند نجات دهد، "جاش" است. "جاش" با استفاده از سفر در زمان، تیمی حرفه ای برای نجات زمین آماده می کند و داستان سریال آغاز می شود...
در یک روز عادی اتفاقی عجیب همه را شگفت زده میکند . طی یک عملیات نیروهای ویژۀ آمریکا در عراق، مردی پیدا میشود که 8 سال پیش مرگش اعلام شده بود. مردی که محاسنش بلند شده و از تمدن برای چندین سال دور بوده . آن مرد کسی نیس جز " اسکات برودی" .او در این 8 سال اسیر نیروهای القاعده بوده و بر اثرِ تصادف به توسط نیروهای ویژه پیدا میشود. موجِ شادی در میان مردم آمریکا میخروشد...سربازِ وطن به آغوش میهن بازگشته ، حتی رئیس جمهور هم این بازگشت را به وی خوش آمد میگوید. اما آیا همه چیز به همین سادگیست؟...
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...