این فیلم اولین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی است و داستان زن یک آهنگساز را روایت می کند که با مرگ شوهر و فرزندش دست و پنجه نرم می کند.
ورونیکا(ژاکوب) به کراکوف میآید و در مدرسه موسیقی به تحصیل آواز میپردازد، اما پس از مدتی بیمار میشود و طی نخستین اجرای عمومیاش روی صحنه میمیرد. در همین زمان در پاریس، ورونیک(ژاکوب) آرزوهایش را برای بدل شدن به یک خواننده حرفهای کنار میگذارد تا معلم مدرسه شود و در این بین با عروسکگردانی ملاقات میکند. ورونیک در ضمن گوئی با نوعی تلهپاتی وجود همزاد درگذشتهاش را حس میکند.
پس از شکست فرانسه در سال 1870، جولیا سه سال طول کشید تا الکسندر را دوست داشته باشد و برای ثروتش با او ازدواج کرد. افسوس، زمانی که جولیا می خواهد عشق خود را به شوهرش اعلام کند، شوهرش به او اعتراف می کند که اشتیاق او خاموش شده است...
پاريس، قرن هفدهم. «سيرانو دوبرژراک» (دوپارديو)، شاعر و فيلسوفي است که دماغ بسيار بزرگي دارد و به همين دليل نمي تواند علاقه اش را به دختر عمويش، «روکسان» (بروشه) ابراز کند.«کريستيان» (پرز) هم که به «روکسان»علاقه دارد، از «سيرانو» مي خواهد تا از طرف او براي «روکسان» نامه هايي عاشقانه بنويسد...