یک سرباز فراموش شده که به دنبال عشق از دست رفته خود است، به Archangel در شمال روسیه می رسد تا به مردم شهر در مبارزه با بلشویک ها کمک کند، همه غافل از اینکه جنگ بزرگ سه ماه پیش به پایان رسید.
در حالی که مادرشان در بیمارستان مدرن Gimli، مانیتوبا در حال مرگ است، مادربزرگ ایسلندی برای دو فرزند کوچکشان داستان غمانگیز «اینار تنها»، دوستش «گودر» و «اسنجوفیدور» فرشتهگون را در Gimli قدیم تعریف میکند....
داستان آن از این قرار است که گروهی از انسانها مته ای ساخته اند برای رسیدن به مرکز زمین و از آنجایی که مرکز زمین همان جهنم است! گروهی از شیاطین که یک خانواده هستن به زمین می آیند تا مته رو نابود کنند و جهنم رو نجات بدهند که با انسانهای عجیب غریب زیادی هم برخورد می کنند.