فیلیکس به دانشگاه می رود و خانه خانوادگی را ترک می کند. شاید وقت آن رسیده باشد که کارول و بنوا به فکر رابطه خود باشند. اما چگونه پس از 20 سال زندگی مشترک، خود را دوباره کشف کنند؟ مگر اینکه دیگر خیلی دیر شده باشد.
یک خانواده بزرگ در یک آپارتمان سه اتاقی در حومه شهری خسته کننده به سختی زندگی می کنند. دوازده نفر، به زودی توسط فرزند گمشده و مجرم خانواده، که به تازگی از زندان آزاد شده، به آنها ملحق می شود. به تدریج تلویزیون، صندلی و یخچال از بین می روند، که این مسئله را برای آنها سخت تر می کند...
بازرس استنیلند طبق عادت، تلاش میکند خود را در موقعیت مقتول، که این بار یک پیانیست ناموفق است، قرار دهد. در این هنگام، باربارا، معشوقه قربانی، وارد آپارتمان میشود. بازرس با خود میاندیشد: «این زن، بدجنسی از سر و رویش میبارد». باربارا که از حضور بازرس غافلگیر شده، بلافاصله خود را مرتکب قتل معرفی میکند. با این حال، بازرس قانع نمیشود زیرا شواهد کاملاً با اعتراف او مطابقت ندارد.
"استانیسلاس بورویتس" رئیس پلیس است که با پلیسهای سرکش برخورد سریع می کنند. او برای مبارزه با مافیا و تحقیق در مورد قتل یک کمیسر، با هویتی جعلی به درون مافیا فرستاده می شود و...