این فیلم، اقتباسی کمدی-درام از نمایشنامهٔ "بودن سیرانو" است و داستان پسری را به تصویر میکشد که برای رهایی از خشونتهای پدرش، به دنیایی خیالی پناه میبرد. او در این دنیای خیالی، شخصیتی را خلق میکند که مظهر قدرت، شجاعت و مهربانی است، و از این طریق، با ترسها و زخمهای روحی خود مقابله میکند.
یک دلال هنری بیرحم و نقاش گوشهگیر و دوست دیرینهاش، حاضرند برای نجات خود، همه چیز را به خطر بیندازند و یک نقشه عجیب و غریب و دیوانهوار را اجرا میکنند.
آنتوان پس از اخراج از کار، به جای همسرش، مسئولیت مراقبت از فرزندان را بر عهده می گیرد . این نقشآفرینی جدید برای دو سال ادامه داشته است و آنتوان اکنون احساس خستگی و ناامیدی میکند. او نمیداند چگونه میتواند با خواستههای زیاد خانوادهاش کنار بیاید...
رز 78 ساله به تازگی شوهر محبوبش را از دست داده است. وقتی غم و اندوه او جای خود را به یک انگیزه قدرتمند می دهد که به او می فهماند که هنوز می تواند خود را به عنوان یک زن بازتعریف کند، کل تعادل خانواده به هم می خورد...
گذشته و حال در زندگی یک توسعهدهنده تازه ثروتمند، یک عصبشناس جاهطلب که توسط اشتباهات دوران جنگ مانع شده است و یک زن جوان که بین مسیر عقل و احساس سرگردان است، برخورد میکند...
آنتوان، مدیر منابع انسانی یک شرکت بزرگ، وقتی همسرش برای تعطیلات میرود و مسئولیت مراقبت از چهار فرزندشان را به او میسپارد، تصور میکند که از پس این کار به راحتی برمیآید. اما او نمیداند که قرار است با چه آشفتگی و هرجومرجی روبرو شود.
فیلیکس به دانشگاه می رود و خانه خانوادگی را ترک می کند. شاید وقت آن رسیده باشد که کارول و بنوا به فکر رابطه خود باشند. اما چگونه پس از 20 سال زندگی مشترک، خود را دوباره کشف کنند؟ مگر اینکه دیگر خیلی دیر شده باشد.
لیا، آدریان و برادر کوچکشان تئو که ناشنوا به دنیا آمده است، به همراه پدربزرگشان، پل "الیورون" به تعطیلات در پروونس می روند که هرگز به دلیل نزاع خانوادگی آنها را ملاقات نکرده اند...
پس از اتفاقی که برای “الکساندر دمار” و فرزندش توسط گروهی که در سرقت از ماشین های حمل پول فعالیت میکردند افتاد ، “الکساندر” تصمیم گرفت برای نگهبانی از کامیونهای زرهی حمل پول استخدام شود تا بتواند انتقام فرزندش را بگیرد …