داستان در مورد یک اجرا کننده استندآپ کمدی می باشد که پس طلاق گرفتنش برنامه تلویزیونی اش را نیز کنسل می کند، تا بتواند تمام و کمال در اختیار دخترش باشد…
«هومر» کچل، چاق و اندکی احمق و در عین حال به شدت دوستدار خانواده، همسرش «مارج» که به شدت نگران دور هم نگه داشتن اعضای خانواده است، پسرشان «بارت» که اگر عقل اش به کاری قد ندهد از انجام آن خودداری می کند، دخترشان «لیزا» که روشنفکری عاشق نواختن ساکسیفون است و فرزند کوچک شان «مگی» خانواده سیمپسون را تشکیل می دهند. این خانواده که در شهر کوچک اسپرینگ فیلد زندگی می کنند، دچار دردسری بزرگ می شود. ماجرا با نجات خوک فراری کوچکی توسط هومر از قصابی شدن آغاز می شود. هومر خوک را به خانه آورده و ...
«فلور» (وگا)، زني که از شوهرش جدا شده و با زحمت و مشقت دخترش، «کريستينا» (بروس) را بزرگ کرده، اسباب هايش را جمع و خانواده را به کاليفرنيا منتقل مي کند. او کار پر در آمدي به عنوان خدمتکار در خانه ي «دبورا کلاسکي» (ليوني) گير مي آورد. «دبورا» يک کلمه هم اسپانيايي نمي داند ولي اتفاقا اين، مهم ترين مانع ارتباط بين آن دو نيست...
" ری بارون" به ظاهر همه چی دارد. یک زن فوق العاده، یک خانواده زیبا، یک کار بزرگ، یک خانه خوب در لانگ آیلند. تنها یک مشکل وجود دارد ، پدر و مادر گزنده او (که در سراسر خیابان زندگی می کنند) و حسادت برادر او که همیشه در راه است.