اسکالده، دختری که به دلیل اینکه مادرش یک غریبه بوده، در جامعه روستایی خود یک بیگانه محسوب میشود. او با رعایت قوانین جامعه، احترام بزرگ ده را به دست آورده، اما با برخورد با یک شخص مرموز، داستان او وارد مرحله جدیدی میشود.
جنگ جهانی دوم است و ارتش روسیه توانسته تا ۱۲ کیلومتری برلین نفوذ کرده و آنجا را محاصره کند. اختلاف بین افسران آلمانی بالا گرفته و تعدادی از آنها قصد ترک برلین را دارند و عده ای دیگر به او وفادارند و قصد ماندن در برلین را دارند .عده ای از افسران به هیتلر پیشنهاد ترک برلین را میدهند که او قبول نمی کند و قصد مقابله با روس ها را دارد و این در حالیست که روس ها هر لحظه به شهر نزدیک میشوند. نقشه های هیتلر برای حفظ برلین با شکست مواجه میشود… ( این فیلم چند روز پایانی حکومت هیتلر را نشان میدهد )
در جریان جنگ جهانی دوم، ̎کشیش آبه هانری کرمر̎ (ماتیس)، پس از گذراندن دورانی جهنمی در اردوگاه اسیران جنگی داخائو همراه با سایر کشیشهای کاتولیک، نُه روز مرخصی میگیرد تا بتواند در مراسم خاکسپاری و ترحیم مادرش شرکت کند. در همان زمان، ̎سروان گبهارت̎ (ویل) افسر گشتاپو سعی میکند ̎هانری̎ را ـ که در یک خانوادهٔ ثروتمند و بانفوذ لوکزامبورگی به دنیا آمده ـ راضی کند تا اسقفِ محلی را از مقاومت در برابر آلمانیها بازدارد و به علاوه نامهای از طرف کلیسای کاتولیکِ لوکزامبورگ به واتیکان بنویسد و پاپ را راضی کند تا از ̎هیتلر̎ و رژیم نازی حمایت کند. ̎هانری̎ که در تنگنا گیر افتاده، خود و اسقف را زیر را سئوال میبرد که چه تصمیمی باید بگیرد…
مترجم جوان "ربکا" با دوست پسر خود "مارکو" که در ویلایی کوهستانی که متعلق به دوست او "لاورا" است به آموزش اسکی می پردازد زندگی می کند."رنه" مسئول سینمایی محلی است که اتومبیل "مارکو" را به سرقت می برد و با "تئو" که دخترش بعد از مدتی که در کما بود می میرد تصادف می کند."رنه" دچار از دست دادن حافظه کوتاه مدت می شود و رابطه ای با "لاورا" شروع می کند...
این فیلم داستان مردی اتریشی به نام "فرانز یگشتاتر" و همسرش فرانزیسکا" را به تصویر میکشد که در هیاهوی جنگ جهانی دوم مخالف سربازی و جنگیدن برای آلمانها میباشد. به همین دلیل تصمیم میگیرد به همراه همسرش یک زندگی جدید و مخفی را شروع کند. اما…