لوسیندا با دو دوستش، کاترین و آماندا، به یک سفر میرود و آنها را متقاعد میکند که با او یک گروه نمایشی متنوع تشکیل دهند تا دوست دوران کودکیاش، نویل، که یک استعدادیاب است و یک شب جشن برگزار کرده، را تحت تأثیر قرار دهند.
مردي مجرد به نام «چارلز» (گرانت) در يک جشن عروسي «کري» (مک داول) را مي بيند و شيفته ي او مي شود. دو ماه بعد در يک مراسم عروسي ديگر، «کري» نامزد کرده، اما چارلز هم چنان به او علاقمند است. ماه ها بعد چارلز تصميم مي گيرد با يکي از دوستان سابق خود ازدواج کند، اما وقتي بار ديگر کري را مي بيند که همسرش جدا شده، تغيير عقيده مي دهد...
تاریخ به صورت ظریفی بازنویسی میشود: به جای ملوانان باتجربه، فقط مجرمانی حضور دارند که آخرین و تنها دیدارشان با آب، سوپ جیره زندان بوده است. و کلمبوس نقشه مخصوص به خود را ندارد...
آتلانتا، سال 1873. یک روز دیگر شروع می شد (در واقع تشییع جنازه ملانی می باشد)، و اسکارلت مصمم است که رت (کسی که وقت و هزینه زیادی با «بل واتلینگ» صرف کرده است) را باز پس بگیرد. نخست، او به تارا می رود و در تارا با «سو الن» مرافعه می کند. سپس او را به چارلستون می رود، خودش را به مادر و دوستان رت معرفی می کند. اما وقتی او در یک موقعیت به خطر می افتد...