شاهزاده خانم مغرور کراسومیلا منزوی زندگی می کند، مشاورانش نقشه می کشند تا او را به یک فرد ضعیف شوهر دهند. شاه میروسلاو به عنوان یک باغبان تغییر قیافه می دهد تا غرور او را درمان کند. آنها از خشم مشاوران فرار می کنند. او هویت او را کشف می کند. آنها ازدواج می کنند و مشاوران اخراج می شوند.
یک باغبان و همسرش در دامنه تپهای زیبا زندگی میکنند. با آمدن صاحب جدید قلعهای مجاور، آرامش زندگی آنها برهم میخورد. صاحب جدید برای تغییر چشمانداز اطراف، با باغبان درگیر میشود و با اقدامات خصمانه خود، باغبان را مجبور به دفاع از خانهاش میکند. پس از ناکامی در دریافت کمک از مقامات، باغبان تصمیم میگیرد خودش برای حل مشکل اقدام کند.
در سال 1989 ، در اوج انقلاب مخملی ، ماری و همسرش ویکتور پس از سالها تبعید به خانه خود در پراگ بازگشتند. پس از یک تصادف رانندگی ، ماری از کما بیدار می شود و هیچ اثری از ویکتور نیست...