با ناپدید شدن استفانی ۱۵ ساله، مادرش هلنا احساس میکند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. او باور دارد که شاید جنون بتواند راهی برای آشتی و عشق دوباره باشد.
در دنیایی که هیچکس در آن حرف نمیزند، یک زن متعصب به دنبال شکار دختری جوان است که از اسارت گریخته است. آزرائیل پس از دستگیری دوباره توسط رهبران بیرحم، قرار است قربانی شود تا یک شر باستانی در اعماق وحشیگریهای اطراف آرام شود.
داستان در مورد یک روستای قرون وسطی است که یک گروه از دهقانان از راه هایی استفاده میکنند تا برای زنده ماندن در زمستان و یک زن و مرد تلاش می کنند باهم ازدواج کنند که...
پاییز 1944، استونی. ده ها هزار نفر از ترس نزدیک شدن به خط مقدم میهن خود را ترک می کنند. برخی از روستاهای ساحلی کاملاً خالی مانده اند. زن جوانی با چشمان بزرگ خاکستری از قایق پیاده می شود. ایتلا آخرین قایق را ترک می کند، بنابراین آخرین فرصت خود را برای فرار از دست می دهد...