آنمول توسط نامادری و خواهران ناتنیاش به عنوان خدمتکار در خانهاش کار می کند . بعدها یک خواننده عاشق او می شود و تصمیم می گیرد او را از شر خانواده شرورش رها کند...
«راجو» (باچان)، پسر یک راجای خلع ید شده، که به «مرد» معروف است، این لقب را بهعنوان نشانهای از قدرت جسمانی روی سینه خود خالکوبی کرده است. ناپدری و نامادری «راجو»، که او را بزرگ کردهاند، پیش از مرگشان، «راجو» را از هویت واقعیاش آگاه میکنند. «راجو»، که به دخالت بیگانگان غارتگر انگلیسی در سرنوشت خود و پدرش پیبرده است، سر به شورش برمیدارد و به مبارزه برمیخیزد. در این بین، با دختری «آمریتا سینگ» آشنا میشود
"شانگر" عرازل اوباشی که در کلبه ای به همراه همسره باردارِ خود "گاندا" زندگی می کند ، روزی او دست به دعای "شیوا" (خدای هندوستان) می شود و یک فرزند صالح طلب می کند که او در ازای این خواسته ، جرم جنایت را ترک می کند ، طولی نمی کشد که "گاندا" دارای یک پسر می شود و ...
«آناند» (خانا) که به سرطان مبتلاست، تصميم مي گيرد از باقي مانده ي روزهاي عمرش نهايت لذت را ببرد. «دکتر بهاسکار» (باچان) که درمان و مراقبت از «آناند» را به عهده دارد، کتابي درباره ي او مي نويسد که برنده ي جايزه ي ادبي سال مي شود. مراسم اهداي جايزه آغازگر روايتي است که سرگذشت «آناند» را باز مي گويد…
راجو یک جوکر است ، یک دلقک . چیزی که هست و چیزی که همیشه باید باشد . این فیلم زندگی او را در سه بخش نشان میدهد : از روزهای مدرسه به سیرک و خیابان . راجو باید همیشه ...
داستان از حماسه باستانی نشات گرفته است که در آن راما و لاکشمان که تبعید شدهاند، برای آزادی سیتا، زن راما، که راوان، سلطان جنهای لانکا، ربوده است، مسافرت میکنند.