سریکانث نابینا، با وجود چالشها، به امآیتی راه یافته و شرکتی را برای کمک به افراد نابینا تأسیس میکند. داستان او نشاندهنده موانعی است که افراد نابینا در تحصیل و کار با آنها روبرو هستند.
بادی مییان و چوتی مییان که شخصیتهای متضادی دارند و از روشهای غیرمتعارفی استفاده میکنند، باید برای رساندن مجرمان به بیطرفی و نجات روز، اختلافات خود را کنار بگذارند و با هم همکاری کنند.
رادیکا، یک کارآموز روزنامهنگاری، در پی کشف راز مرگ مشکوک رانندگانی است که در روگذر دور برگرد غیرقانونی میزنند. اما در جریان تحقیقات، خود او به مظنون اصلی تبدیل میشود.
در لندن، یک دختر به یک پسر خیلی زیاد علاقهمند است. و در یک دنیای موازی، یک پسر وجود دارد که به یک دختر علاقهمند است. این دوداستان عاشقانه نافرجام، بار زیادی از طبقه اجتماعی، طبقهبندی و نابرابری بر دوش دارند و نفسگیر به سوی یکدیگر در حال حرکت هستند...