در آینده ای دور، در حالی که تنها بیابانی خشک از زمین باقی مانده است، باقیمانده ی نسل انسان ها برای بدست آوردن واجبات زندگی حاضرند یکدیگر را بکشند. مکس، مردی کم حرف که زن و بچه اش را از دست داده است، به تنهایی سفر می کند و در جستجوی صلح می باشد...
در آینده ای که بیشتر بشر و تکنولوژی از بین می رود، شش نفر از جایی به مکان دیگر سفر می کنند و یک شکل بی رحمانه از فوتبال را با جمجمه سگ بازی می کنند. آنها امیدوارند روزی در لیگ بازی کنند...
یک شرکت حفاری استرالیایی زمین شناسی به نام “لنس هکت” را استخدام می کند تا از زمینهایی پوشیده از تپه مورچه ها که محل احتمالی استخراج اورانیوم است نقشه برداری کند.کار او توسط چند تن از بومیان منطقه که توضیح می دهند آن مکان جائیست که مورچه های سبز رویا می بینند با اختلال مواجه می شود.بر هم زدن خواب آنها موجب از بین رفتن انسانیت می شود …
یک زمین لرزه در مناطق روستایی استرالیا باعث نشتی خطرناکی در والدو که یک انبار ذخیره سازی هسته ای هست می شود.مهندس هاینریش اشمیت، به شدت در این حادثه صدمه دیده، می داند که نشت،باعث مسمومیت می شود که ...
زمان آينده. «نايت رايدر» (گيل)، سردسته ي روان پريش گروهي موتور سيکلت سوار هنگام تعقيب پليس تصادف مي کند و کشته مي شود. «مکس راکاتانسکي» (گيبسن)، مأمور کارآمد پليس با ترغيب رئيسش، «مکافي» (وارد) از استعفا منصرف مي شود و با رفيقش «جيم گوس» (بيسلي) کارشان را شروع مي کنند...