این فیلم وقایعی را که منجر به قتل عام بزرگسالان یک شهر کوچک در نبراسکا توسط فرزندانشان میشود، پس از اینکه بیمسئولیتی بزرگسالان محصول و آینده کودکان را خراب میکند، توصیف میکند...
داستان دربارهی گروهی از افراد نجاتیافته از حمله ی بیگانگان میباشد. آنها پس از مدتی متوجه میشوند که یک قدم از دشمنانشان جلوتر هستند، پس بدین ترتیب اگر متحد شوند و با هم همکاری کنند میتوانند شانس دوبارهای برای یک زندگی عادی داشته باشند و…
فیلم در دنیایی پساآخرالزمانی روایت میشود که تمدن در آن فروپاشیده است. یک پالس الکترومغناطیسی عظیم همه کودکان کره زمین را به جز مولی (بیلی رادرفورد)، دختر جیک اسلاتر (جیک رایان) از بین برده است....
این بار هم مانند دو قسمت قبلی سرزمین های نارنیا توسط نیروهای شیطانی به شدت در خطر است و بچه های انگلیسی به طریقی پا بر این سرزمین می گذارند تا بتوانند با پیدا کردن هفت شمشیر جادویی و طی یک سفر دریایی بسیار خطرناک باری دیگر منجی نارنیا شوند...
در حاشیه جنگ جهانی دوم، زنی انگلیسی و از طبقه اشراف به دورافتاده ترین قاره سفر می کند و در آنجا با طبیعتی وحشی و انسانهایی خشن روبرو می شود. این زن در آنجا مزرعه بزرگی را به ارث برده است. او به نگه داری از مزرعه بی میل است اما با اصرار های مردی که در آنجاست تصمیم میگیرد که آنجا را بازسازی کند و در این راه تجربیات زیادی به دست می آورند تا اینکه نیروهای ژاپنی آن سرزمین را بمباران می کنند و ...
دو دختر نوجوان یک پری دریایی را پیدا می کنند، و او به آن دو قول می دهد یک آرزویشان را برآورده کند، تنها بشرطی که به او کمک کنند تا به الهه اقیانوس ثابت کند که «عشق» واقعی وجود دارد.
سه سال از آغاز جنگ کلونها گذشته است و شوالی های «جدای»، «ابی وان کنوبی» و «آناکین اسکای واکر» بسختی جنگیده اند. «آنا کین» (کریستین) که به طور پنهانی با «سناتور پادمه» (ناتالی پورتمن) ازدواج کرده، از ترس از دست دادن او و تحت فشار «صدراعظم پالپاتاین» (مک دیر مید) و دوستی کنوبی (ایوان مک گریگور) تصمیم می گیرد به نیروی تاریکی بپیوندد...
یک دلقک ماهی به نام مارلین است که در مورد پسرش نیمو زیادی حساس است و او را در اقیانوس گم میکند و در پی آن با کمک ماهی به نام دوری به جستجوی نیمو میپردازد...
داستان فیلم درباره یک خون آشام افسانه ای است به نام لستات که پس از گذشت چند دهه با صدای موسیقی راک از خواب در تابوتش برخواسته و تصیم دارد با قدم گذاشتن به جهان زندگان در قالب یک ستاره راک ظاهر شود...
"جان" صبح در يک هتل ناشناس و عجيب تنها از خواب بر می خيزد. او حافظه اش را از دست داده و پليس نيز بخاطر يکسری جنايت که او هيچ چيزی در موردشان به ياد نمی آورد، در تعقيب اوست. زماني که او می کوشد تا گذشته اش را بخاطر آورد وارد يک دنيای زير زمينی می شود که توسط يکسری موجودات بسيار قدرتمند که به بيگانه مشهور هستند کنترل می شود. اين بيگانه ها دارای اين قدرت هستند که افراد را به خواب ببرند و شهر و اهالی آن را دچار تغيير کنند. اکنون جان بايستی راهی را برای متوقف کردن آنها قبل از اينکه کنترل ذهن وی را بدست گرفته و او را نابود کنند، پيدا کند.
«ایس ونتورا» پس از موفق نشدن در نجات یک راکن، مدتی را در یک معبد میگذراند اما شخصی «بنام فالتون گرینوال» به سراغش می آید و با پیشنهاد مبلغ بالایی او را برای پیدا کردن یک خفاش سفید استخدام میکند...
مدیر یک سینما استعفا میدهد تا سینمای خودش را باز کند. رئیس کینهتوز سابق او شب افتتاحیه را خراب میکند و تیم را مجبور میکند که به صورت زنده، دیالوگهای ایتالیایی را برای تماشاگران ناآگاه، بداههسازی کنند.
داستان این سریال از جایی شروع میشه که پادشاه ه خواب می بینه که قراره یه پسری در سرزمینش به دنیا بیاد که بعدا بر علیه او قیام میکنه و حکومت او را نابود میکنه پس دستور میده کل پسر هایی که در اون کشور به دنیا میان رو بکشند ولی این پسر به همراه خانواده اش از مرز فرار و به سرزمین مجاور میرن .