دو خلافکار که پس از شکست در آدمربایی به خانهای در جنگل پناه بردهاند، به دلیل ارتکاب جرمی هولناک توسط یکی از آنها، به دست قبیلهای آدمخوار کشته میشوند.
مردی که ده سال پیش در حملهی یک قبیلهی آدمخوار، یکی از دستهای خود و تمام خانوادهاش را از دست داده بود، اکنون بازمیگردد تا دخترش را که در آن زمان نوجوان بود، پیدا کند. اما با صحنهای غیرمنتظره روبهرو میشود؛ دخترش بزرگ شده و به زنی بلوند و زیبا تبدیل شده که اکنون ملکهی همان قبیلهی آدمخوار است.
سرپرست شرور هلگا، زندان سیاسی زندان زنان استیلبرگ را اداره می کند. الیزابت فوگل ، زندانی سرسخت، که دختر یکی از رهبران شورشیان است ، پس از آنکه خود را در استیلبرگ در زندان می بیند ، از هلگا فرار می کند...
در آتن دهه 1970، گروهی از سارقان حرفهای قصد سرقت زمرد از خانه یک جمعآورنده جواهرات را دارند، اما بازرس فاسد پلیس یونان، آبل زاخاریا، در تعقیب آنها است...
دو دختر فرانسوی که در جنگل گم شدهاند، با ساحرهای به نام مورگانا روبرو میشوند. مورگانا به آنها دو گزینه میدهد: یا جوانی ابدی و عشق او، یا زندانی شدن و تباهی همیشگی.