در رومانی دهه ۱۹۲۰، میخائیل پس از سالها دوری، به روستایش بازمیگردد تا از النای بیوه خواستگاری کند. اما او در ابراز عشقش مردد میشود و از کشیش روستا کمک میخواهد. اوضاع زمانی بغرنج میشود که میخائیل متوجه میشود النا خواستگار دیگری به نام ماندرلو دارد، در حالی که اهالی روستا در حال تدارک چیزی هستند.
یک مرد به نام دورو پس از مرگ همسرش، باید دختر خود را به نام مدا را به اورفینات برگرداند. اما او تصمیم میگیرد که مدا را با خود به خانه ببرد و برای این کار باید پول بیشتری پیدا کند...
داستان فیلم درباره دوستی و خانواده است که با موضوع کریسمس، یک فیلم خوب و آسان برای تماشا است. فیلم را پدربزرگ سلی (معروفترین ولاگر رومانی) در سن 74 سالگی به نوهاش تعریف میکند...