دختربچهای به نام سو، که آرزوی بازی در نقش سفید برفی را دارد، به سرطان خون مبتلا میشود. پدرش، جمیل، که رئیس پلیس است، برای نجات جان او، نمایش سفید برفی را در اداره پلیس اجرا میکند تا با شرکت در مسابقه تلویزیونی، هزینههای درمان را فراهم کند.
فؤاد به دلیل مشکلات مالی خانوادهاش، مجبور به ازدواج با زنی ثروتمند میشود، در حالی که عاشق زن دیگری است. پس از از دست دادن بهترین دوستش، او به مقابله با شرایط موجود برمیخیزد و با عواقب دردناکی روبهرو میشود.
آسیه، دختری جوان که عاشق مردی شهرزی میشود، پس از سالها زندگی مشترک خوشبخت، با خیانت همسرش روبرو میشود. ایلیاس، همسر آسیه، بعد از کمک به یک غریبه، زندگی خود را ترک کرده و او و فرزندشان را رها میکند. این داستان روایتگر تقابل عشق و منطق در زندگی یک زن است که ناگهان با بزرگترین کابوس زندگیاش روبرو میشود.