داستان از این قرار است که دو بوکسور که از قدیم رقیب هم بوده و بازنشسته شده اند و بعد از گذشت سی سال به مسابقات بازگشته و در بازی فینال مقابل هم قرار می گیرند...
«پل کرو» (سندلر) را که در گذشته بازيکن حرفه اي فوتبال امريکايي بوده به خاطر يک حادثه ي خطرناک رانندگي بازداشت مي کنند و به زندان آلن ويل مي فرستند که زندانبانش، «هيزن» (کرامول) نيز از کشته مرده هاي فوتبال امريکايي است. «هيزن» به «کرو» پيشنهاد مي کند که تيمي با زنداني ها تشکيل دهد که مقابل نگهبان ها بازي کنند…
«هنری روث» (آدام سندلر) مردی است که از تعهد داشتن نسبت به یک زن می ترسد، تا اینکه دختری جذاب به نام «لوسی» را می بیند. آنها با هم بیشتر آشنا می شوند و هنری از این که دختر رویاهیش را پیدا کرده خوشحال است، تا اینکه درمیابد لوسی حافظه کوتاه مدتش را از دست داده و فردای آن روز دیگر هنری را به یاد نمی آورد.
«ديو بازنيک» (سندلر) تاجر خونسرد و آرامي است که پس از يک سلسله سوء تفاهم هاي غريب محکوم مي شود که يک دوره ي روان درماني «مهار کردن خشم» را بگذراند. ديري نگذشته که «ديو» خود را با «دکتر بادي رايدل» (نيکلسن)، روان درمان گري معروف رودررو مي بيند...
«آقاي کالاهان» (دنهي) سکته مي کند و مي ميرد و کارخانه ي قطعات يدکي اتومبيل او به پسرش، «تامي» (فارلي) مي رسد. اما «تامي» که جوان بي قيدي است، براي حفظ کسب و کار خانوادگي بايد با توطئه هاي همسر جديد پدرش، «بورلي» (درک) و پسر او «پل» (او) مقابله کند.
«ستوان فرانک دربين» (نيلسن) زودتر از موعد خود را بازنشسته کرده و حالا شوهري خانه دار به شمار مي آيد. اما «سروان اد هاکن» (کندي)، «دربين» را مجاب مي کند تا براي دستگيري «روکو» (وارد)، رهبر کشوري کوچک و بدنام، بار ديگر وارد عمل شود...
یکی از کارکنان باتجربهی پلیس به ماموریتی مخفی فرستاده میشود تا خانوادهای را تحت نظر بگیرد. اما در این بین وی مورد بخشش و مهربانی کودک نه ساله و بااستعداد خانواده قرار میگیرد و…