در سالهایی خیلی دور در کهکشانی خیلی دور آزادی خواهان در حال مبارزه با امپراطوری دیکتاتوری فضایی هستند. در همین فاصله «پرنسس لیا» ( فیشر ) اسیر معاون امپراطور میشود که «دارت ویدر» نام دارد. لیا مخفیانه ۲ روبات را همراه با پیامی به سیاره ی تاتوین می فرستد و این ۲ روبات به دست پسری به اسم «لوک» ( همیل ) می افتند و لوک همراه با «اوبی وان کنوبی» و ۲ روبات، و خلبانی شیاد به اسم «هان سولو» ( هریسون فورد ) برای نجات لیا اقدام می کنند...
یکی از ماموران ایالات متحده برای تحقیق درباره ی گروه قاچاقچیان هروئین به آمستردام آمده است. او متوجه می شود که قاچاق مواد مخدر در این شهر ریشه دار شده است و نیروی پلیس توانایی کنترل شرایط را نداشته یا این که تمایلی به بهبود اوضاع ندارد...
سَنا از قربانی شدن فرار می کند و تارا را ملاقات می کند. آنها با هم در یک قبیله ساحلی زندگی می کنند که خدای خورشید را می پرستند و از خطرات موجودات دوران مزوزوئیک در امان می مانند ...
هنگامی که هرمان تولی 20 ساله ارزشمندترین دارایی پدربزرگش، یک سگ تازی به نام خانم براون را به ارث می برد، او و دوستانش تصمیم می گیرند که ثروت خود را با مسابقه سگ به دست آورند...
سال ۱۵۲۸، «هنری هشتم» (شا) از ازدواج با بیوه ی برادرش فرزندی ندارد و خواهان طلاق است، اما پاپ چنین اجازه ای نمی دهد. «سر توماس مور» (اسکو فیلد)، در مقام صدراعظمی جانشین «کاردینال» (ولز) می شود و هنری امیدوار است بتواند به کمک او طلاق را عملی کند...
یک تاجر جوان و پرشور، مرد بیکاری از طبقه بالا را استخدام میکند تا مهارتهای زندگی که به نظر او برای موفقیت ضروری است را به او آموزش دهد. وقتی او موفق میشود، فاجعهای در کمین است.