مردی بیهدف به نام کاستیکا به طور ناخواسته نامزد ریاست جمهوری میشود. حزب حامی او فاسد است و قصد دارد با شکست در انتخابات به اختلاس ادامه دهد، در حالی که کاستیکا فقط به فکر حل مشکل جای پارک همسایهاش است.
انقلاب 1989 رومانی، شهر سیبیو را به صحنه درگیری خونینی بین پلیس و مردم معترض تبدیل میکند. کاپیتان ویورل، در تلاش برای فرار از دست ارتش، به همراه دیگر زندانیان به استخری خالی انداخته میشود.
میرچا ، مردی 30 ساله از یک شهر کوچک ترانسیلوانیا در آزمون پذیرش قضایی در بخارست مردود می شود. او چاره ای جز بازگشت به خانه و زندگی با پدر و مادرش ندارد. او مجبور می شود در یک شرکت جمع آوری زباله که متعلق به یک سیاستمدار ثروتمند محلی است شغلی پیدا کند. اما وقتی میرچا برای همسر رئیس شروع به کار می کند همه چیز پیچیده می شود...