در دو داستان به هم مرتبط، رابرت که یک مرد میانسال و خسته در نیویورک است، به سربیا میرود و با یک زن ازدواج میکند تا بتواند مدرک مهاجرت به امریکا را بگیرد و رابرت در مقابل این کار پول نقد دریافت میکند. اما این نقشه خراب میشود زیرا پولی که قول داده شده بود هیچوقت به رابرت نرسید. در همین حال، یک پسر سربیایی در نیویورک در تلاش است دوست دختر که در سربیا هست را به نیویورک بیاورد.
روزا به عنوان یک زن جوان پر از امید برای زندگی جدید و بهتر، بلگراد را به مقصد سوئیس ترک کرد. 25 سال بعد به نظر می رسد که او به همه چیز دست یافته است اما ...
"لوکا" راه آهن را ساخته و چشمهایش را به روی جنگ می بندد.سپس همسر او به یک آهنگساز گریخته و پسرش به ارتش فراخوانده می شود.زندگی او تبدیل به میدان نبرد می شود تا اینکه با "ساباها" آشنا می شود...
داستان فیلم در مورد یک کارخانه زیرزمینی تولید سلاح های جنگی در بلگراد، طی جنگ جهانی دوم است. بعد از پایان جنگ جهانی، فروشنده ای که در بازار سیاه سلاح ها را به پارتیزان ها می فروشد، خبر اتمام جنگ را به کارگران کارخانه نمی دهد، و آن ها به تولید ادامه می دهند. سال ها بعد، آن ها از پناهگاه زیرزمینی خود بیرون می آیند و ...
اختلاف رهبران یوگسلاوی و شوری سابق و جدائی "تیتو" از "استالین" در سال 1948 آغاز سالهای خطرناکی برای کمونیستهای یوگسلاوی می شود.اظهار نظری بی دقت در مورد یک کارتون در روزنامه موجب می شود "مشا" به صف صدها زندانی بدشانس بپیوندد.خانواده او مجبور هستند با وضعیت کنار آمده و منتظر آزادی او از زندان باشند...