دو فیلمساز آمریکایی برای تابستان به جزیره فارو می روند و امیدوارند از جایی که برگمان ، کارگردان معروف ، مشهورترین فیلم هایش را فیلمبرداری کرده است، الهام بگیرند. با گذر روزها مرزهای بین خیال و واقعیت محو می شود و زوج از هم جدا می شوند...
جوآنا یک یتیم جوان پرجنب و جوش است که بیش از هر چیز دیگری می خواهد فرزندخوانده شود. وقتی مادر بالقوه جدیدش به یتیم خانه می رود ، اما با باز شدن گوریلی بزرگ وارد می شود ...
یک شاهزاده به قصد گرفتن انتقام مرگ پدرش سرزمین خود را ترک می کند ولی درواقع پدرش به قتل نرسیده بود، بلکه خودکشی کرده بود اون بزودی حقیقت را از زبان بانوی جنگجویی در میابد و …
این سه بازیگر ظاهراً برای ادای احترام به مای زترلینگ گرد هم آمدهاند، اما در عین حال خاطرات حرفهای خود و چهرههای برجسته، از جمله اینگمار برگمن، را که با آنها کار کردهاند، مرور می کنند ...
..
سال 1959. «اینگمار یوهانسون» (گلانسلیوس) در آستانه ی بلوغ قرار دارد و مادرش (لیدن) مریض و پدرش در سفر است. او را می فرستند تا مدتی را نزد «عمو گونار» (وون برومسن) بگذارند، اما آن جا احساس بیگانگی می کند و دوری از سگش را تاب نمی آورد. با این حال آرام آرام به محیط خو می کند.
دو نیمه ی جسد، که یکی از آنها متعلق به یک سیاستمدار زنِ سوئدی است، روی پل "اُرساند"، که دانمارک و سوئد را به هم وصل میکند پیدا میشود. با پیدا شدن این دو جسد، دو بازرس یکی از دانمارک و یکی از سوئد با یکدیگر همکاری میکنند، "کوپنهاگن" دانمارک و اداره ی تجسس جرائم "مالمو" از سوئد دخیل هستند. این جسد از کمر به دو قسمت تقسیم شده، و دقیقاً روی مرز بین دو کشور روی این پل قرار گرفته است، بنابراین پلیس هر دو کشور درگیر این پرونده قتل هستند. بعد از تحقیقات و آزمایشات بیشتر، مشخص میشود که این یک جسد، متشکل از دو جسد جدا است و نیمی از آن مربوط به یک زن دانمارکی است. از سوئد "ساگا نورن" و از دانمارک "مارتین راد" روی این پرونده کار میکنند. این دو بازرس به دنبال پیدا کردن قاتل این قربانیان هستند...