James Lavelle یک پدر روحانی است که قصد تبدیل دنیا به یک مکان بهتر است. او همواره از اعمال بد ساکنان کینه توز شهر کوچک خود شوکه و ناراضی است. روزی، در پی اعتراف یکی از اهالی، وی به James میگوید یک یکشنبه هفته آینده او را خواهد کشت و در پی این اعتراف، همانطور که روزهای هفته سپری میشود، نیروهای تاریکی بیشتر و بیشتر به James نزدیک میشوند.
وقتی همه رسانه های دنیا در یک جزیره جمع می شوند تا شاهد ازدواج یک بازیگر مشهور هالیوود شوند،یک عروس تقلبی برای منحرف کردن توجه آنها استخدام می شود و...
«دنیس» مردی بی سواد و کمی چاق است، که نامزدش، «لیبی» را پنج سال پیش ترک کرده. اکنون دنیس سعی دارد دوباره پیش نامزد سابقش برگردد. او که می فهمد لیبی با مرد خوشتیپ جدیدی آشنا شده است، تصمیم می گیرد خودی نشان دهد و از این رو برای کوچک کردن شکمش، خود را برای دوی ماراتون آماده می کند.
کارگردان مایکل وینترباتم (نورتهام) تلاش می کند اقتباسی از رمان اساسا غیرقابل فیلمبرداری لارنس استرن، "زندگی و عقاید تریسترام شاندی، جنتلمن" را فیلمبرداری کند...
شان 29 سال دارد و یک زندگی کسل کننده را ازسرمی گذراند. لیز، نامزدش وی را ترک کرده و مادرش با مردی ازدواج کرده که وی او را دوست ندارد. او با اد، دوست وفادارش زندگی می کند. شان می خواهد زندگیش را درست کند تا لیز را بازگرداند. ناگهان مردگان از گور برمی خیزند و مثل زامبیها شروع می کنند به آدم خواری. شان با کمک اد برای نجات مادرش و لیز می شتابد.
«ویلیام تاکر» (گرانت) در محله ی ناتینگ هیل (غرب لندن) کتاب فروشی دارد. یک روز «آنا اسکات» (رابرتس)، ستاره ی امریکایی که به لندن آمده تا در فیلمی بازی کند، در حال گشت و گذار وارد مغازه ی «ویلیام» می شود و کتابی می خرد. اما ارتباط این دو که قاعدتا باید در همین جا تمام شود، ادامه پیدا می کند و پس از چندی به رابطه ای عاطفی تبدیل می شود…
پیکسی برای انتقام گرفتن از مرگ مادرش ، یک دزدی را طراحی کرده است اما باید از دست گانگسترها در سراسر ایرلند فرار کند ، پدرسالاری را بپذیرد و سرنوشت خود را انتخاب کند.
داستان سریال درباره "برنارد" هست که یک مغازه ی کتاب فروشی دارد .. ولی اصلا علاقه ای به فروش کتابهاش ندارد .. "مانی" که یه ادم عصبی و استرسی هست به مغازه ی "برنارد" میاد و کتاب آرامش و خونسری رو از اون میخره و بر حسب اتفاق کتاب توی لیوان چاییش میوفته و اونو قورت میده .. وقتی پزشکها میخوان اونو جراحی کنن متوجه میشن که کتاب جذب بدن اون شده و دیگه قابل جدا کردن نیست .. و همین باعث میشه که "مانی" به یک شخصیت آروم و ریلکس تبدیل بشه ...