تد می داند که او یک زامبی نیست. او فقط یک "چیز پوستی" را در تعطیلات خود در کارائیب برداشت. اما خانواده خنده دار او قانع نشده اند، به خصوص پس از اینکه او خون آشامی داغی را که در گروه درمانی با او آشنا شده بود به خانه می آورد.
جاش، یک زندانی آزاد شده، پس از از دست دادن دخترش به دست یک دشمن قدیمی، به دنبال آرامش در یک شهر کوچک میگردد. اما گذشتهی خشونتبارش، او را به سمت انتقامجویی میکشاند و معنویت تازه یافتهاش را به چالش میکشد.
وقتی همسر تری کشته می شود ، پلیس در اجرای عدالت ناتوان است، بنابراین او راه خود را دنبال می کند. با این حال ، کسی که مسئول ناراحتی تری است ، در سفر به سر می برد. بنابراین...