فیلم یک مرد جدی درباره یک خانواده یهودی ده شصت آمریکا است. لری پدر خانواده ای متوسط و پروفسوری در شاخه فیزیک است. خانواده لری یک خانواده معمولی نیست لری کوهی از مشکلات دارد از آن جمله پسرش معتاد است همسرش میخواهد جدا شود و با یک مرد دیگر ازدواج کند دخترش مدام از او پول می دزدد تا دماغش را عمل کند و برادرش آرتور هم پلیس و هم مافیا به دنبال آن هستند لری کم کم به این فکر می افتد که خدا چرا این بلاها را به او نازل میکند...
«اسکارلت جوهانسون» در این فیلم نقش یک موجود فضایی را بازی میکند که میتواند از لحاظ جنسی مردان را به ورطهی نابودی بکشاند. اما کم کم برایش سوال پیش میآید که چرا این رابطهها را از لحاظ عاطفی و انسان وارانه ای ادامه ندهد...
فیلم داستان یک کشیش سابق در خدمت ارتش را دنبال میکند که عزادار پسر از دست رفتهاش، یک سرباز کشته شده در درگیری است. او که برای حمایت به یک کلیسای محلی پناه میبرد و با یک زن و شوهر رادیکال و طرفدار محیط زیست آشنا میشود. اما زمانی که کشیش پی به فساد در خانه عبادت و فراتر از آن میبرد شرایط از همیشه تلختر میشود…
نيويورک. کارگردان تئاتر، «کيدن کو تارد» (هافمن)، هم در کارش به بن بست رسيده و هم در زندگي خصوصي خود. تا اين که همسرش، نقاشي به نام «آدل» (کينر) او را ترک مي کند و با دخترشان به اروپا مي رود. پس از چندي «کيدن» کوششي را آغاز مي کند تا نمايش «عمري» خود را به اجرا دربياورد...
دنیا به به اخر زمان خود رسیده است و یک پدر و پسرش تک و تنها به مسیری رو به دریا حرکت می کنند و با انسان هایی که از گرسنگی همدیگر را می خورند بر می خورند.دیگر این پدر و پسر از شدت گرسنگی از حال می رفتند که ناگهان به انباری پر از غذا بر می خورند تا اینکه …
داستان از جایی آغاز میشود که یک خانواده ثروتمند آلمانی، آنا (سوزان لوتار) به همراه شوهرش گئورگ (اولریش موهه) و پسر کوچکشان گئورگی خیال دارند تعطیلات خود را در ویلای زیبای تابستانیشان که در کنار یک دریاچه قرار دارد بگذرانند. وقتی پدر و پسر به قایقسواری میروند، مرد جوان مودبی به نام پیتر دم در خانه ظاهر میشود و از آنا میخواهد چند تخممرغ به او قرض بدهد. دقایقی بعد دوباره برمیگردد و ادعا میکند در راه تخممرغها شکستهاند و چند تخممرغ دیگر میخواهد. آنا خیال دارد چند تخممرغ دیگر به او بدهد اما مسیر گفتگو به سرعت تغییر میکند. لحن دلپذیر پیتر کمکم خصمانه میشود. سر و کله دوست پیتر، پل پیدا میشود. وقتی گئورگ برمیگردد و از آنها می خواهد بروند، پل و پیتر ویلا را ترک نمیکنند. به زودی روند داستان تغییر میکند…
خانواده فاربر برای گذراندن تعطیلات به خانه ویلایی خود در کنار دریاچه رفته اند. اما در بدو ورود با پیدا شدن سر و کله دو پسر خوش سیما – پیتر و پل – با لباس های گلف بر تن، آرامش شان بر هم می ریزد. پیتر و پل با زمینه چینی آنا، جورج و پسر کوچک شان جورجی را در خانه حبس و سپس شروع به بازی هایی می کنند که با یک شرط بندی هولناک آغاز می شود. پیتر به آنها می گوید که حاضر است شرط ببند هیچ کدام از آنها در ساعت ۹ صبح روز بعد زنده نخواهند بود. خانواده فاربر سعی می کنند تا به هر وسیله ای که شده، از چنگ این دو قاتل خونسرد فرار کنند. اما منطقه ای که در آن زندگی می کنند، بسیار خلوت و تنها تلفن موجود نیز از کار افتاده است و …
وقتی زنی جوان خواستگار چاق خود را در یک رستوران رد می کند او به طور غیر منتظره ای آن زن را نفرین می کند.فیلم سپس به سراغ خواهر او می رود.زنی خوشبخت با همسری روانشناس و سه فرزند.فیلم داستان تعدادی انسان جدا از هم است که به دنبال خوشبختی هستند...
«هری» (لتو) و دوست صمیمی اش «تایرون» (وینز)، معتادان فقیری هستند که در کانی آیلند نیویورک زندگی می کنند. «هری» رؤیای فروش نیم کیلو هرویین را در سر می پروراند تا با پول آن بتواند به اتفاق دوست معتاد دیگرش «ماریون»(کانلی)، بوتیک لباسی باز کند...…
پیتسبرگ. به دنبال سقوط یک ماهواره در گورستاني دور افتاده، مردگان گرسنه تحت تاثیر امواج رادیویی زنده شده به «باربارا» (اودي) و «جاني» (استراينر)، خواهر و برادري جوان بهمراه گروهی دیگر در یک مزرعه قدیمی حمله مي کنند تا گوشت آنان را به نیش بکشند...
مادر یک پسر جوان دبیرستانی که تفریحات و سرخوشی های خطرناکی را تجربه می کند، سعی دارد تا با نوشتن نامه به همسر سابقش با غم خود و احساسات و مسئولیتش در برابر کارهای فرزندش کنار بیاید و …
یک شکارچی بنام «لولین ماس» (جاش برولین) روزی بطور اتفاقی با اجساد گروهی از تبهکاران، که بخاطر بهم خوردن معامله مواد مخدر یکدیگر را کشته اند روبرو می شود. او این ماجرا را به پلیس خبر می دهد، اما قبل از آن دو میلیون دلار پول نقد را از صحنه جرم برای خودش بر می دارد. از این رو قاتلی روانی بنام «آنتون چیگور» (خاویر باردم)، برای بدست آوردن پول، رد او را گرفته و به تعقیب او می پردازد...
دیوید دریتون یک نقاش است که بهمراه پسرش بیلی در یک شهر کوچک زندگی می کند. او یکروز که مشغول کار در گالری نقاشی می باشد ناگهان طوفان مهیبی باعث شکستن یک درخت و افتادن آن بر روی پنجره استدیو می شود. دیوید با دیدن این شرایط بهمراه بیلی و همسایه شان برنت عازم مرکز شهر می شود تا از فروشگاه مرکزی مقداری مایحتاج ضروری برای مقابله با طوفان خریداری کند. در همین موقع مه عجیب و مرموزی شهر را فرا می گیرد و رفته رفته غلیظ تر می شود. دیوید و سایر افرادی که در فروشگاه هستند ناگهان با مردی با سر و وضع خونین مواجه می شوند که سراسیمه وارد فروشگاه می شود. در ادامه آنها متوجه می شوند که موجودات خطرناکی در مه وجود دارند که انسانها را مورد حمله قرار می دهند. دیوید در این شرایط می کوشد تا همه را آرام کرده و راه حلی منطقی برای این موضوع پیدا کند اما زنی به اسم کارمودی معتقد است که خداوند بخاطر گناهان آنها این بلا را بر سر آنها نازل کرده است…