آیا افسانه ها و قصه های شاه پریانی حقیقت دارند؟ آیا تمام دختربچه ها پرنسس هستند؟ آیا اگر خیال بافی هایمان را با تمام وجود باور داشته باشیم، آنها رنگ واقعیت به خود می گیرند؟ این ها سوالاتی است که فیلم پرنسس کوچولو از ساخته های اولیه آلفونسو کوارون کارگردان مستعد و خلاق مکزیکی تبار و اقتباس شده از رمان مطرح فرانسیس هاچسن برنت، قصد دارد پاسخی برای آنها بیابد. شخصیت اول داستان سارا است. دختری سرشار از احساس و عواطف، محکم و با اراده و البته به شدت خیال پرداز. او از پدرش آموخته که یک پرنسس کوچک است مانند همه دخترهای دیگر و هرآنچه را که باور کند، واقعیت پیدا می کند. ماجراهایی که طی قصه فیلم برای سارا رخ می دهد به گونه ای مؤید این باور اوست، اما نکته اینجاست که هیچ رخداد جادویی و فانتزی گونه ای در مسیر پیشرفت داستان اتفاق نمی افتد. به عنوان مثال درست است که پدر سارا به طرز معجزه آسایی پیش او برمی گردد، اما هیچ غول چراغ جادویی او را برای دخترش نیاورده بلکه دست تقدیر باعث تحقق این مهم می شود. بگذریم از اینکه داستان نجات پدر سارا و نحوه پیدا کردن دخترش می توانست چالش برانگیز تر، سخت تر و پرمانع تر باشد. در حالت فعلی زیادی رویایی است و سرهم بندی شده! مقطع زمانی ای که فیلم در آن می گذرد مهم و قابل توجه است. زمان جنگ. در اوج تلخی ها و ناگواری های زندگی واقعی. دورانی که بیش از هر زمان دیگر تحمل دنیای واقعی سخت و عذاب آور است. راه تاب آوردن در میان این همه خشونت و بی رحمی واقعیت چیست؟ راهی که دخترک جوان قصه برای تحمل یا فرار از واقعیت پیدا می کند و در واقع فیلم به ما پیشنهاد می دهد، خیال پردازی و روی آوردن به افسانه ها و قصه ها ست. ایمان داشتن به خیر، هرچند اگر در تاریک ترین و تلخ ترین لحظات زندگی به سر می بریم. سارا به خیالات روشن و پرامیدش با تمام وجود باور دارد و مزد باورش را هم می گیرد. زمانی که خیالات توسط نیرویی بالادستی تبدیل به واقعیت می شوند. وقتی که او و دخترک سیاه پوست از خواب بیدار می شوند و مشاهده می کنند، هرآنچه را شب گذشته آرزو و تصور کرده بودند برایشان مهیاست. آیا جادویی رخ داده؟ خیر. تقدیر به گونه ای رقم خورده که آن مرد هندی رازآمیز و نماد گونه این کار را انجام دهد. آیا خداوند همان برآورده کننده ی آرزوها و خیال پردازی های ساراست؟ می توان اینگونه گفت.
فیلم کلیشه هایی عموما سیندرلاگونه! در خود دارد. البته فیلمساز کلیشه ها را به خوبی پیاده کرده و از آنها در جهت رسیدن به هدفش به درستی بهره برده است. دختر مظلومی که والدینش را از دست می دهد، زن شیطان صفت و زورگو، دختران هم سن و سال حسود و بدجنس، مدرسه شبانه روزی خشک و بی روح و البته خدمت کار زحمت کش. می توان گفت خط اصلی داستان فیلم هم به طریقی از قصه های شاه پریان و افسانه ای می آید که این تمهید جالبی است، هرچند در مواردی توی ذوق می زند و بوی تکرار می دهد. فیلم به لحاظ بصری و فضاسازی و طراحی صحنه نمره قبولی می گیرد و گویای ذوق و هوشمندی کوارون است. شاید ساخت همین فیلم باعث شده تا سازندگان پروژه بزرگ هری پاتر به کوارون اعتماد کنند و کارگردانی یکی از قسمت ها را به او بسپارند. بازی لیزل متئو در نقش سارا تماشایی و در لحظه هایی با توجه به سن او غیر قابل باور است. نکته قابل ذکر شباهت تماتیک و مضمونی این فیلم با فیلم فوق العاده هزارتوی پن ساخته دوست و هموطن کوارون، یعنی گیولرمو دل توروست که سال ها بعد ساخته شده است و البته فیلم بهتری است. درنهایت می توان گفت پرنسس کوچولو برای مخاطب اصلی اش یعنی کودکان و نوجوانان جذابیت های بی شماری دارد و انتخاب خوبی برای تماشا، در یک شب زمستانی، کنار خانواده است و البته بزرگترها را هم اصلا ناامید نمی کند.
داستان در مورد پسری به نام هری پاتر است که پیش خاله و شوهر خالهاش زندگی می کند، زیرا پدر و مادرش سال ها قبل در یک تصادف کشته شدهاند. هری پاتر که در این ۱۰ سال زندگی پیش خانوادهٔ دورسلی تحقیر را تحمل کرده، با افشای یک راز توسط فردی عجیب، ناگهان خود را جادوگری می یابد که بزرگترین جادوگر قرن را از بین برده است. امّا این جادوگر که ولدمورت نام دارد هنوز نابود نشده است و کمر به قتل پسری بسته است که زنده ماند.
داستان فیلم حکایت عجیب بنجامین باتن ، داستان پیرمردی بنام بنجامین ( براد پیت ) است که در سن 80 سالگی انگار دوباره متولد می شود و سنش هر سال کاهش می یابد تا دوباره به سنین جوانی می رسد .او در سن 80 سالگی عاشق دختر بچه ای بنام دیزی (کیت بلانشت ) می شود و هنگام که دوباره به سن جوانی می رسد رابطه عاطفی شدیدی با او دارد …
مردی جوان که از یک فاجعه در دریا نجات پیدا کرده است به یک سفر پرماجرا و حماسی کشیده می شود. وی در حالی که همچنان در دریا آواره است، با یک بازمانده دیگر ارتباط برقرار می کند و این بازمانده کسی نیست جز یک ببر بنگال ترسناک!...
هري پاتر دومين سال تحصيلي اش را در مدرسه جادوگري هاگوارتز شروع مي کند اما يک موجود اسرار آميز در مدرسه در کمين اوست. صداهاي شيطاني از ديوارها بگوش مي رسند و حوادث وحشتناکي در هاگوارتز اتفاق مي افتد.
هری سومین سال را در مدرسه هاگوارتز سپری می کند و مشکلات جدیدی در انتظار او هستند. قاتل محکوم، سیریوس بلک از زندان جادوگران گریخته است و اکنون به دنبال هری می آید.
هری پاتر در سال چهارم مدرسه هاگوارتز است که بارتی کراواچ پسر نام او را در جام آتش میاندازد و در نتیجه در مسابقات سه جادوگر شرکت میکند و در آن هم تا بردن در مرحله آخر موفق میشود ولی به گورستانی منتقل شده و موجب بازگشت لرد ولدمورت میشود.
هری پاتر در مقطع پنجم دروس هاگوارتز است. وزارت سحر و جادو باور نمیکند که لرد ولدمورت بازگشته است و از این جهت هری پاتر و دامبلدور را تحت فشار می گذارد.
ولدمورت قوی تر شده و قدرتش در حال رشد است. در حال حاضر وزارت سحر و جادو و هاگوارتز در کنترل اوست . هری، رون و هرمیون تصمیم گرفته اند کار دامبلدور را به پایان برسانند و بقیه جان پیچ ها را پیدا کنند تا ولدمورت را شکست بدهند. اما برای این سه نفر و بقیهٔ دنیای جادوگری امید کمی باقی مانده است.
هری پاتر در سال ششم هاگوارتز تحصیل میکند. او کتاب معجون سازی دست دومی را پیدا میکند که صاحب قبلی آن شخصی به نام «شاهزادهٔ دورگه» است. هری برای اولین بار کلاسهای خصوصی با دامبلدور دارد که در آنها به مرور و بازبینی خاطرات لرد ولدمورت میپردازند.
فرانسه، قرن هجدهم. شاهزاده ي خودخواهي تقاضاي کمک پيرزني را که در واقع جادوگر است رد مي کند و با طلسم او به هيولايي بد هيبت تبديل مي شود. سرانجام دختري به نام «بل»، با عشق خود طلسم را مي شکند و شاهزاده قامت انساني اش را باز مي يابد...