فیلم داستان تاجر فروتن لندنی به نام کوان با بازی جکی چان را بازگو می کند. زمانی که تنها کسی که او در زندگی دوست دارد یعنی دختر نوجوانش در عملی تروریستی احمقانه با انگیزه های سیاسی دزدیده می شود، گذشته ای که او برای مدت های طولانی مخفی کرده در یک انتقام گیری جوانه می زند. در جستجوی بی وقفه او برای شناسایی هویت تروریست ها، کوان مجبور به ورود به کشمکشی موش و گربه ای با یک مقام دولتی بریتانیایی (پیرس برسنن) می شود که گذشته اش می تواند سرنخ هایی برای شناسایی قاتل های گریزان داشته باشد.
متن حاوی اسپویل است
خیلی از زمان های که شروع به دیدن یک فیلم میکنم، نوعی حس درونی که میتونه حاصل سالها مشاهده فیلم یا ارتباط درونی ام باشه، موضعم رو نسبت به اون فیلم نشون میده، فیلم خارجی ( the foreigner)، فیلمی نیست که من به کسی پیشنهاد کنم نگاه کنه. اول اینکه شخصیت پردازی جکی چان به هیچ عنوان توی فیلم پردازش نشده و ما بدون اینکه تصوری از این شخص داشته باشیم یهو میبینیم شروع کرد به کشتن و ساخت بمب و از این جور مسائل. دوم اینکه مساله ی فیلم متعلق به امروز نیست. مناقشه ی بین انگلستان و ایرلند و مساله ی ارتش آزادی خواه ایرلند شمالی دیگه تو معادلات جهان امروز جایی نداره.(اگر چه هم ارتش ازادی خواه ایرلند، هم دولت ایرلند و هم انگلستان هنوز وجود دارند، اما توجه کنیم که مساله بین اونها کاملا تغییر ماهیت داده و به یه مساله دیپلماتیک تبدیل شده)
البته اگر قرار باشه از این صحبت کنم که اگر این فیلمنامه رو به من ارائه میدادن و نظرمیخواستن چه چیزی میگفتم، میتونم واستون چندین دلیل بیارم که چرا اصلا از اول چنین فیلمی نباید ساخته میشد. اما خیلی نمیخوام وارد مسائل بنیادین بشم و بهتره همون دو مساله ای که اول اشاره کردم رو بیشتر بازکنم.
نخست مساله ی ایرلند، آیا واقعا رابطه ی ایرلند و انگلیس تو دنیای امروز( دنیایی که مسائل بزرگی مثل داعش، ایران، روسیه، بحران مهاجرت و ... رو داره) چنین رابطه ایه؟ کی و چه وقت ارتش آزادی خواه ایرلند بمب گذاری کورکرده؟ این نحوه ی ورود فیلمساز به مساله و ساخت سیر داستانی به نظر من بسیار خنده داره.
از طرف دیگه اینکه ژانر انتقام و کهنه سربازی که یهو از یه جا میزنه بیرون و طغیان میکنه بدون شک ژانر محبوبیه. اما این نحوه ی ورود به یه حادثه واقعا خنده دار و مبتذل بود. جکی چان شصت ساله یهو پامیشه میره ایرلند و شروع میکنه به بمب گذاری!!!اونم کجا، تو مقر یکی از سران ارتش آزادی خواه ایرلند. واقعا از این جهت هم نگاه کردن به مساله خنده داره.
همین نحوه ی ورود جکی چان به ماجرا، مارو به مساله دیگه ای میرسونه و اون منطق فیلمه. فیلمنامه شدیدا ضعف منطق داره. جکی چان ( که یهو بعدا مشخص میشه جزو نیروهای ویژه بوده و آموزش های خاص دیده و یادمون نره که میتونه افسر جوون نیروهای ویژه ی دوره دیده تو عراق رو به راحتی شکست بده!!!) صبح از خواب بلند میشه میره سراغ رئیس پلیس و میگه اسم کسایی که بمب گذاری کردنو به من بدید. بعد درحالی که ناامید شده یهو یه مصاحبه میبینه که وزیر کشور ایرلند داره خیلی صادقانه میگه من از کسانی که بمبگذاری کردن خبر ندارم و خیلی ناراحتم و این بمبگذاری داره روابط بین ایرلند و انگلستان رو به هم میزنه. باید توجه کرد که هیچ دلیلی که این فرد داره دروغ میگه وجود نداره ولی جکی چان یهو بلند میشه میره دفترشو منفجر میکنه!! چرا؟؟ چون ایشون فهمیده وزیرکشورداره دروغ میگه درحالی که خود سران انگلستان و نیروهای اطلاعاتی انگلیس تا اخرای فیلم نمیدونن این داره راست میگه یا دروغ. واقعا احمقانه درست کردن این فیلم رو. تنها دلیلی که چنین فیلمی ساخته شده اینه که مردم هنوز به جکی چان شصت ساله اقبال نشون میدن و دوستش دارن.
مساله ی دیگه ای که اول این نوشته بهش اشاره کردم، پیش زمینه و شخصیت پردازی جکی چان تو فیلمه. هیچ پیش زمینه ای به مخاطب داده نمیشه که این شخصی که داره دخترشو میبره خرید، چجور چنین توانایی های بالایی تو مبارزه، ساخت بمب، ساخت جنگ افزار و شیمی پیدا کرده.
درکل سازنده فیلم خیلی احمقانه با یک ایده ی احمقانه تو یه فضای احمقانه فیلم ساخته و یه رمان قدیمی موفق رو بعد از بیست و پنج سال بدون اینکه توجهی بکنه که تو این دوران فضای سیاسی اجتماعی تغییر کرده تبدیل کرده به یک اثر بسیار معمولی .
این متن حاوی اسپویل است
خیلی از زمان های که شروع به دیدن یک فیلم میکنم، نوعی حس درونی که میتونه حاصل سالها مشاهده فیلم یا ارتباط درونی ام باشه، موضعم رو نسبت به اون فیلم نشون میده، فیلم خارجی ( the foreigner)، فیلمی نیست که من به کسی پیشنهاد کنم نگاه کنه. اول اینکه شخصیت پردازی جکی چان به هیچ عنوان توی فیلم پردازش نشده و ما بدون اینکه تصوری از این شخص داشته باشیم یهو میبینیم شروع کرد به کشتن و ساخت بمب و از این جور مسائل. دوم اینکه مساله ی فیلم متعلق به امروز نیست. مناقشه ی بین انگلستان و ایرلند و مساله ی ارتش آزادی خواه ایرلند شمالی دیگه تو معادلات جهان امروز جایی نداره.(اگر چه هم ارتش ازادی خواه ایرلند، هم دولت ایرلند و هم انگلستان هنوز وجود دارند، اما توجه کنیم که مساله بین اونها کاملا تغییر ماهیت داده و به یه مساله دیپلماتیک تبدیل شده)
البته اگر قرار باشه از این صحبت کنم که اگر این فیلمنامه رو به من ارائه میدادن و نظرمیخواستن چه چیزی میگفتم، میتونم واستون چندین دلیل بیارم که چرا اصلا از اول چنین فیلمی نباید ساخته میشد. اما خیلی نمیخوام وارد مسائل بنیادین بشم و بهتره همون دو مساله ای که اول اشاره کردم رو بیشتر بازکنم.
نخست مساله ی ایرلند، آیا واقعا رابطه ی ایرلند و انگلیس تو دنیای امروز( دنیایی که مسائل بزرگی مثل داعش، ایران، روسیه، بحران مهاجرت و ... رو داره) چنین رابطه ایه؟ کی و چه وقت ارتش آزادی خواه ایرلند بمب گذاری کورکرده؟ این نحوه ی ورود فیلمساز به مساله و ساخت سیر داستانی به نظر من بسیار خنده داره.
از طرف دیگه اینکه ژانر انتقام و کهنه سربازی که یهو از یه جا میزنه بیرون و طغیان میکنه بدون شک ژانر محبوبیه. اما این نحوه ی ورود به یه حادثه واقعا خنده دار و مبتذل بود. جکی چان شصت ساله یهو پامیشه میره ایرلند و شروع میکنه به بمب گذاری!!!اونم کجا، تو مقریکی از سران ارتش آزادی خواه ایرلند. واقعا از این جهت هم نگاه کردن به مساله خنده داره.
همین نحوه ی ورود جکی چان به ماجرا، مارو به مساله دیگه ای میرسونه و اون منطق فیلمه. فیلمنامه شدیدا ضعف منطق داره. جکی چان ( که یهو بعدا مشخص میشه جزو نیروهای ویژه بوده و آموزش های خاص دیده و یادمون نره که میتونه افسر جوون نیروهای ویژه ی دوره دیده تو عراق رو به راحتی شکست بده!!!) صبح از خواب بلند میشه میره سراغ رئیس پلیس و میگه اسم کسایی که بمب گذاری کردنو به من بدید. بعد درحالی که ناامید شده یهو یه مصاحبه میبینه که وزیر کشور ایرلند داره خیلی صادقانه میگه من از کسانی که بمبگذاری کردن خبر ندارم و خیلی ناراحتم و این بمبگذاری داره روابط بین ایرلند و انگلستان رو به هم میزنه. باید توجه کرد که هیچ دلیلی که این فرد داره دروغ میگه وجود نداره ولی جکی چان یهو بلند میشه میره دفترشو منفجر میکنه!! چرا؟؟ چون ایشون فهمیده وزیرکشورداره دروغ میگه درحالی که خود سران انگلستان و نیروهای اطلاعاتی انگلیس تا اخرای فیلم نمیدونن این داره راست میگه یا دروغ. واقعا احمقانه و مبتذل درست کردن این فیلم رو. تنها دلیلی که چنین فیلمی ساخته شده اینه که مردم هنوز به جکی چان شصت ساله اقبال نشون میدن و دوستش دارن.
مساله ی دیگه ای که اول این نوشته بهش اشاره کردم، پیش زمینه و شخصیت پردازی جکی چان تو فیلمه. هیچ پیش زمینه ای به مخاطب داده نمیشه که این شخصی که داره دخترشو میبره خرید، چجور چنین توانایی های بالایی تو مبارزه، ساخت بمب، ساخت جنگ افزار و شیمی پیدا کرده.
درکل سازنده فیلم خیلی احمقانه با یک ایده ی احمقانه تو یه فضای احمقانه فیلم ساخته و یه رمان قدیمی موفق رو بعد از بیست و پنج سال بدون اینکه توجهی بکنه که تو این دوران فضای سیاسی اجتماعی تغییر کرده تبدیل کرده به یک اثر بسیار معمولی و مبتذل.
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …
یک آدم کش حرفه ای به نام جان ویک که پس از مرگ همسرش از شغل آدم کشی بیرون آمده است، پس از حمله به منزلش و سرقت ماشین و کشتن سگ خانگی او دوباره دست به اسلحه می برد تا برای انتقامی خونین بپاخیزد، جان ویک در این مسیر با یکی از سردسته های خلافکاران و دوست قدیمی اش به نام مارکوس باید مقابله کند و …
در سال 1982 یک سفینه فضایی غول پیکر، حامل گروهی از موجودات فضایی ملقب به «میگو»، در آفریقای جنوبی ظاهر شد. 28 سال بعد، دیگر از آن خوش آمدگویی ابتدایی انسانها خبری نیست. منطقهای که موجودات فضایی در آن فرود آمدند اکنون به یک منطقه نظامی بنام «ناحیه ۹» تبدیل شده است، جایی که این موجودات در آن حبس شدهاند و در شرایط سختی به سر می برند...
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
عروس آدم کش به راهش برای انتقام گیری از رئیس سابقش «بیل»، ادامه میدهد. دو عضو باقی مانده از گروهی که چهار سال پیش به او خیانت کردند، هدف های جدید او هستند.
در «اسکای فال» وفاداری جیمز باند به «ام» مورد آزمون قرار میگیرد و این زمانی است که گذشته «ام» فاش می شود و «ام آی ۶» (اداره اطلاعات خارجی بریتانیا) مورد حمله قرار میگیرد. در همین حال ۰۰۷ باید تهدیدها را خنثی کند، بی آنکه برای اش مهم باشد این کار به لحاظ شخصی چقدر برایش هزینه دارد…
جیسون بورن مبتلا به فراموشی شده است و همچنان به دنبال نشانه هایی از گذشته و احتمالاً آینده اش می باشد و به همین دلیل به مسکو، لندن، پاریس و مادرید می رود تا آنچه را که می خواهد، بیابد و این در حالی است که وی تحت تعقیب یک تروریست نیز هست.