این فیلم داستان دختری جوان به نام سامانتا کینگستون را روایت میکند که در یک تصادف رانندگی کشته میشود، ولی او در همان روز زنده میشود تا بتواند کارهای نیمه تمامش را به اتمام برساند و ...
برای یک منتقد سینما نوشتن درباره تازهترین اثر ری روسو یانگ با عنوان «پیش از اینکه بمیرم» مانند وحشت اجباری است که از انجام تکالیف دبیرستان پشتسر گذاشته است. احساسی تلخ از تکرار لحظات و دقایقی که خود فیلم نیز به آن اشاره دارد. اما این احساس به احتمال زیاد برای نوجوانانی که به تماشای فیلم نشستهاند بسیار متفاوت است. کلیت اثر برای این نوجوانان بد به نظر نمیرسد و حتا برای آنها سرگرمکننده است.
مخصوصا زمانی که نقشآفرینهای شخصیتهای اصلی اثر بازیگرانی بسیار خوش چهره و محبوب هستند. در نگاهی دیگر «پیش از اینکه بمیرم» ویترینی بسیار درخشان و خوش نقش دارد و فکر میکنم این ویژگی درحالحاضر برای نوجوانان مهمتر از محتویات داخل مغازه باشد. ری روسو یانگ اثری کاملا زنانه را روانه اکران سینماها کرده است، اثری که توسط یک زن کارگردانی میشود و توسط یک زن یعنی ماریا ماگنتی براساس رمان محبوب یک زن یعنی لورن الیویه اقتباس شده است و درنهایت تمام نقشآفرینهای مهم و کلیدی اثر دخترانی جوان هستند. فیلم بهسادگی مخاطبان قدیمیتر سینما را به یاد اثری چون «روز موش خرما» میاندازد، روزی از زندگی زیباترین دختر مدرسه که در پایان به مرگ وی منجر میشود و فردای آن روز بار دیگر تکرار میشود.
نکتهای که باید به آن اشاره شود این است که حتی فیلم «روز موش خرما» نیز مثال تقریبا جدیدی برای این قبیل داستانها محسوب میشود ولی مخاطبان جوانتر بهتر است «پیش از اینکه بمیرم» را با این اثر مقایسه کنند. اما اینبار با ستاره فیلم «آکادمی خون آشام» زوئی دویچ همراه میشویم که در این اثر نقش سامانتا کینگستون را ایفا میکند. سامانتا که از محبوبیت بسیار زیادی در دبیرستان برخوردار است در یک حلقه زمانی تکرار شونده گرفتار میشود و باید رمز و راز شکستن این حلقه را کشف کند. داستان فیلم در حقیقت بهدنبال بیدار کردن حس انسان دوستی در میان جوانهاست و برای رسیدن به این هدف سعی دارد بیرحمتر و متفاوتتر از انبوه آثار نوجوان پسند ظاهر شود؛ اتفاقی که به هیچ عنوان رخ نمیدهد و اثر روسو یانگ دقیقا مسیر دیگر فیلمهای نوجوان پسند این چند سال را تکرار میکند.
مشکل ابتدایی به فیلمنامه اثر بازمیگردد، زیرا باتوجه به اینکه فیلم اقتباسی از یک رمان است باز هم نتوانسته منطق نسبی روایت خود را حفظ کند و سوراخهای فیلمنامهای زیادی را مقابل چشمهای مخاطبان نمایان میکند. «پیش از اینکه بمیرم» چه در قالب رمان و چه در مدیوم تصویر قدرت به تفکر انداختن مخاطب را ندارد. نمیتوان جنبههای مختلف فاجعهای که تنها با چند تغییر کوچک حل میشود تمام و کمال درک کرد. برای مثال اگر تمام شخصیتهای داستان بهصورت عادی پس از اتمام مهمانی با ماشین به خانه بازمی گشتند هیچگاه اتفاقی که نویسنده قصد دارد آن را بسیار بزرگ و مهیب جلوه دهد رخ نمیداد، این برخورد نمیتواند تاثیری که خالقان اثر مدنظرشان است را به روی مخاطب نوجوان و عمدتا دختران ۱۴ تا ۲۰ سال بگذارد. این سوراخهای فیلمنامهای به اندازهای پیش میرود که شما بهراحتی میتوانید عنوان فیلم را به «هیچگاه تنهایی در جنگل پیادهروی نکنید!» تغییر دهید، به همین دلیل بهوجود آوردن شرایط خاص در چنین داستانهایی نمیتواند به اندازه کافی تاثیرگذار باشد.
ماجراهای فیلم از یک صبح زود آغاز میشود، سامانتا کینگستون (دویچ) از خواب بیدار شده و با بهترین دوستانش راهی دبیرستان میشود. این گروه که جزو بچههای به اصطلاح باحال دبیرستان محسوب میشوند دارای شهرت زیادی در منطقه هستند. اعضای این گروه عبارتند از رئیس بیاحساس گروه با نام لینزی (با نقشآفرینی هالستون سیج)، دختر کوچک اندام و عاشق پیشه گروه با نام آلی (با نقشآفرینی سینتی وو) و دختر شکست خورده و حساس گروه با نام الودی (با نقشآفرینی مدالیون رحیمی) که بههمراه سامانتا تقریبا به هیچکس در دبیرستان رحم نکرده و همه را مورد تمسخر قرار میدهند. سامانتا که زمانی دختری ساده بوده است درحالحاضر با تمام دوستان دوران کودکیاش سر جنگ دارد و حتی با مادرش بیش از چند کلمه صحبت نمیکند؛ این وضعیت به جایی رسیده است که سامانتا خط قرمزی جلوی در اتاق خوابش کشیده است و مادرش حق رد شدن از این خط را ندارد. ماجرای این گروه در روز کیوبید (روز عاشقان) به گونهای پیش میرود که سر از یک مهمانی شبانگاهی در میآورند، جایی که دختر ساده و پریشانی با نام جولیت (با نقشآفرینی النا کامپوریس) را تا سر حد مرگ تحقیر میکنند و باعث برخورد تند و ناشایست تمام افراد مهمانی با وی میشوند. دقایقی بعد سامانتا و دوستانش مهمانی را به مقصد خانه ترک میکنند و در ساعت ۱۲:۳۹ دقیقه تصادف کرده و کشته میشوند. مشکل اصلی زمانی رخ میدهد که سامانتا چند دقیقه بعد از خواب بیدار شده و خود را دوباره در صبح روز مرگاش میبیند. این اتفاق بارها تا لحظه مرگ وی تکرار میشود و حال باید دید دلیل گیر افتادن او در این حلقه زمانی چیست!
بیشک کم هوشترین مخاطب نیز با خواندن خلاصه داستان پیام کلی اثر را دریافت میکند. سامانتا مبدل به دختری بیادب و کمتوجه به زیباییهای زندگی شده است و این حلقه زمانی تکرار شونده در حقیقت ارزشهای زندگی را به او یادآوری میکند. این در حالی است که خالقین اثر سعی داشتهاند با پایانی کوبنده و غیرمتعارف پیام خود را در ذهن مخاطبان نوجوان خود نهادینه کنند که این اتفاق اگر طبق اصول صحیح داستانگویی رخ میداد به احتمال زیاد بازخورد بسیار متفاوتی داشت. فیلم به اصطلاح عامیانه بسیار سطحی با مسئلهای مهم برخورد میکند و میتوانست با انتقال پیام غیرمستقیم بسیاری از این ضعفها را برطرف کند. نویسندگان محترم اثر حتی منبع الهام گیری خود را در قالب مطالب کلاس درس تحویل مخاطبان میدهند و دانشآموزان را در حال مطالعه سیزیف در کلاس ادبیات و یادگیری مقوله دژاوو (آشنا پنداری) نشان میدهند.
سامانتا بار اصلی تمام پیامهای فیلم را به دوش میکشد، او دچار از خود بیگانگی دوره نوجوانی شده است و این مسئله با مثالها و داستانهایی بسیار سادهتر قابل برطرف شدن است. در حقیقت نیمی از مشکلات روایتی که در مقابل داریم به تقدیر و سرنوشت شوم سامانتا بازمیگردد. آیا این تنبیه برای نوجوانی که تنها در فرهنگی غلط درحال گام برداشتن در مسیر موجی که رسانهها به راه انداختهاند بیش از حد سختگیرانه نیست!؟ فیلم سعی دارد تمام مشکلات برآمده از نقصهای فرهنگی را بر گردن افراد بگذارد و آنها را به فجیعترین شکل ممکن تنبیه کند. بازگشت نوجوانان به مسیر ارزشهای حقیقی زندگی شاید با چند اشتباه بزرگ و کوچک همراه شود و با مرور زمان (پا گذاشتن در دوره بزرگسالی) برطرف شود ولی حرف اصلی فیلم که به مغتنم شمردن وقت (روزهای عمر) باز میگردد در کلیت اثر جا نمیگیرد و شعاری به نظر میرسد.
همانگونه که در ابتدای مبحث ذکر شد تماشای «پیش از اینکه بمیرم» شاید برای مخاطبان نوجوان واجد جذابیتهای زیادی باشد و از این منظر میتوان کار خالقان اثر مخصوصا فیلمنامهنویسی چون ماریا ماگنتی را قابل توجه در نظر گرفت. شخصیت سامانتا با هر بار طی کردن چرخه زمانی تکرار شونده متوجه خصایص بیشتری از اطرافیان خود میشود و در حقیقت دنیا و جایگاه خود را بهتر درک میکند. متاسفانه اگر مبحث کلی اثر بر سر همین شناخت بهتر دنیای پیرامون نوجوانان میماند شاهد نتیجهای به مراتب بهتر از چیزی که اکنون در مقابل داریم، بودیم.
«پیش از اینکه بمیرم» جزو آثار نوجوان پسندی است که با حربه بازیگران خوشسیما، کارگردانی پر طمطراق و موسیقی انتخابی نوجوانانه واجد چند ویژگی برای تماشا شده است. اما این دلایل تنها برای مخاطبانی که خالقان هدف قرار دادهاند صدق میکند و بیشک سادهانگاری سازندگان اثر برای ذائقه مخاطبان سنین بالاتر و پایینتر مناسب نیست. درنهایت باید گفت فیلم بهعلت اقتباسی بودنش در رساندن پیامهای کوچک و جزئی خود موفق است، برای مثال مبحث قلدری نوین در دبیرستانها را بسیار خوب پیش میکشد و دلایل به وقوع پیوستن چنین پدیدهای را مورد بررسی قرار میدهد اما در رساندن پیام کلی ناتوان و پیچیده عمل میکند و حتی میتواند نوجوانان علاقهمند به این قبیل آثار را نیز گیج کند.
"پیش از آن که شب فرو افتد"، فیلمی درام با درخشش خاویر باردم، جانی دپ، الیویر مارتینز و شان پن است، که توسط جولیان شنابل کارگردانی شده است. در "پیش از آن که شب فرو افتد"، خاویر باردِم، بازیگر اسپانیایی، نمایشی با شکوه را در نقش "رینالدو آرناس"، شاعر و رمان نویس کوبایی، ارائه می دهد. رینالدو آرناس در سال ۱۹۸۰ از بندر ماریل، واقع در کوبا، به آمریکا مهاجرت می کند و ده سال بعد دار فانی را وداع می گوید. این یک نقش ناب و فوق العاده برای یک بازیگر است - تراژیک، تاثیر گذار، با محدوده ی وسیعی از احساسات - و باردم، که روز گذشته نامزد جایزه گلدن گلوب شده بود، به آن(نقش) انسانیت، صداقت و قدرتی متهورانه می بخشد. "پیش از آن که شب فرو افتد"، کامیابی و موفقیتی برای جولیان شنابل، که از نقاشی به فیلمسازی روی آورده، محسوب می شود. فیلم شنابل بر اساس اتوبیوگرافی آرناس ( که نام مشابهی دارد) ساخته شده. شنابل ترکیبی از رویاها، شاعرانگی، زیبایی های بصری بدون دیالوگ و سکانس هایی که کودکی سرشار از سیاه بختی آرناس را به تصویر می کشند، عشق و علاقه ی او به ادبیات، تمایلات جنسی، اشتیاق و حرارت او برای انقلاب کوبا، شکنجه اش به دست رژیم کاسترو و کوشش و تقلای او برای دستیابی به آزادی را عرضه می کند. این فیلم یک خیزش بلند برای شنابل است، کسی که فیلم را در مکزیک ساخته است و همچنان به دنبال به تصویر کشاندنِ حال و هوا، احساسات و شکوه و غرور از دست رفته ی کوبا است. گام هایی که شنابل بر می دارد، انتخاب های بصری وی، حرکات دوربین و گزینش موسیقی اش، همیشه، غنی و حیرت انگیز اند! اوایل فیلم، هنگامی که آرناس به همراه معشوقه ی مرد اش(کسی که خیال می کند او یک زن است!) به کلاب شبانه ی هاوانا می رود، شنابل نمی گذارد که ما صدای موسیقی ای که در کلاب پخش می شود را بشنویم و همین طور صدای شکستن امواج را، هنگامی که آرناس مرد دیگری را پیدا می کند و با او در امتداد ساحل قدم میزند. در عوض، شنابل سکانس را با "روگ" دوبله می کند، قطعه هنریِ با شکوه لو رید که توسط لاری اندرسون و با ویولن نواخته می شود. تاثیرِ گنگ و رویاگونه ی آن ما را به درون تجربه ی شخصی (و درونی) آرناس می برد و باعث می شود که پریشانی، شور و ذوق او را احساس کنیم.
باسکویات" این کار را کرده بود، جایی که از دیوید بوئی در نقش اندی وارهول استفاده کرده بود. این بار این شان پن است، که با مزه و غیرقابل تشخیص، در نقش دهقان کوبایی ظاهر می شود، و جانی دپ، که بسیار خوب در دو نقش مخالف ظاهر می شود؛ یک رییس خشک به زندان افتاده و یک ستوان بی رحم ارتش. امّا این فیلم، فیلم باردِم است! او استعداد فوق العاده ای در تغییر دادن خودش متناسب با هر نقش دارد. او در نقش محو می شود و می گذارد زبانِ بدن و چشمان درشت اش از تواضع، سادگی، حس کنجکاوی و عطش فوق العاده آرناس برای تجربه اندوزی سخن بگویند. حتی زمانی که رینالدو از یک کتابفروشی خارج می شود و دسته ای از کتاب های کم حجم را به قفسه سینه اش می فشارد - که آنها را در جوار قلبش ایمن کند - ما نکاتی را درمورد این شخصیت در می یابیم. بر خلاف شرح حال خودِ آرناس، که عمدتاً به مسائل جنسی مربوط می شد، فیلم شنابل بر جستجوی آرناس برای یافتن آزادی و کوشش های وی برای انتقال احساسات و عواطفش از طریق نوشتن تمرکز دارد. ما او را می بینیم که بنا بر اتهامات نادرستی به زندان می افتد، تبعید می شود، و زمانی که فرار می کند، بار دیگر دستگیر می شود و در سلول بسیار کوچکی زندانی می شود و محکوم می شود به این که اعتقادات و باورهایش را در ملأ عام تکذیب و پس بگیرد. آرناس می گوید : «زیبایی، دشمن است» و «هنرمندان ضد انقلاب هستند». سر انجام آرناس به ایدز مبتلا می شود و به پایان مسیر می رسد. داستان رینالدو آرناس، داستانی حزن انگیز و ناگوار است امّا با ظرافت و توجهی که شنابل به خرج می دهد و نمایش دقیق و فراموش نشدنی خاویر باردم، به طریقی، زیبا جلوه می کند.
منبع:نقد فارسی
در پلسیلوانیا یک توافقنامه بین مردم دهکدهای کوچک و موجوداتی که در بیشههای اطراف ساکنند، وجود دارد: مردم دهکده وارد بیشه نمی شوند، و موجودات بیشه هم به دهکده پا نمی گذارند. این توافقنامه برای سالها پابرجا مانده است، تا اینکه...
شروع داستان در سال ۱۹۵۸ است. جایی که در یک مراسم برای شروع به کار یک دبیرستان. گروهی از دانش آموزان آرزو ها و درخواست هایشان از آینده را در یک صندوق قرار می دهند و آن را در خاک دفن میکنند .اما در اخرین لحظه دخترکی مرموز برگه هایی در آن صندوق قرار می دهد. اکنون و بعد از پنجاه سال پرفسور کستلر بر روی این صندوقکه به تازگی آن را پیدا میکند کار میکند و به واقعی وحشتناک پی میبرد برگه هایی که آن دختر در صندوق گذاشته تماما حوادثی را شرح داده که در آینده اتفاق افتاده اند و اکنون همه ی آنها به وقع پیوسته و تنها سه حادثه ی بزرگ دیگر باقی مانده. اکنون پرفسور به همراه پسرش سعی دارند تا از وقوع این حوادث جلووگیری کنند باید دخترک را نیز بیابند...
کال جوانی مودب است که یکروز که همراه پدرش به ماهیگیری می رود در راه بازگشت اتومبیل شان دچار سانحه شده و پدر کال کشته می شود . یکسال بعد او تبدیل به جوانی عصبی و بدخلق شده است که یکروز سر کلاس یکی از معلمانش را کتک می زند . او بخاطر اینکار در دادگاه محاکمه شده و جریمه او اینست که به مدت سه ماه در خانه شان زندانی باشد او برای سرگرم شدن همسایه ها را زیر نظر می گیرد تا اینکه...
جانی دپ نقش ویل کَستِر،نابغه کامپیوتری را بازی می کند که در آستانه ایجاد پیشرفتی بزرگ در زمینه هوش مصنوعی است.این مسئله او را تبدیل به هدف گروهی تروریستی می کند که اعتقاد دارند پیشرفت کامپیوترها زوال بشر را به هم راه خواهد داشت و…
قتلی رخ داده است و مردی به دنبال حل معمای قتل است تا قبل از اینکه قاتل برای بار دوم دست به کار شود. این فیلم بر اساس رمانی از آگاتا کریستی ساخته شده است...
«روی مکبراید» ماموریت خطرناک کاوش در منظومه شمسی را به منظور یافتن پدر و تیم نفرین شده همراهش را سی سال پس از اعزام آنها برعهده میگیرد و ناگهان با انفجاری مواجه میشود که تمام هستی را تهدید میکند.
سن فرانسيسکو. «کارآگاه نيک کوران» (داگلاس) دل باخته ي «کاترين ترامل» (استون)، مظنون اصلي پرونده ي قتل ستاره ي بازنشسته ي راک «جاني» مي شود. «کاترين» زني ميليونر است و رماني نوشته که در آن جنايتي مشابه قتل «جاني» به دقت توصيف شده است...
داستان فیلم درباره زنی است که وقتی در هواپیما به استراحت میپردازد بچه اش را گم میکند و هیچ کس درباره بچه اش خبری ندارد و او را دیوانه خطاب می کنند اما ...