«ویل دورمر» (پاچینو) و «هپ اکهارت» (دانوون) کارآگاه هایی لس آنجلسی هستند که به شهر دور افتاده ی نایت میوت در آلاسکا فرستاده شده اند تا درباره ی قتل «کی کانل» (لو)، دختری هفده ساله تحقیق کنند. پس از چندی «ویل» مطمئن می شود که رمان نویس محلی، «والتر فینچ» (ویلیامز)، در این جنایت دخالت داشته است و
با سلام خدمت همه ی کاربران دوست داشتنیه سایت نایت مووی.
و طبق رسوم همیشگی ضمن تشکر از همه دست اندکاران سایت نایت مووی بابت زحماتشون و قرار گیری این فیلم زیبا.
امروز اومدیم تا فیلم بی خوابی با عنوان Insomnia رو یه ارزیابی بکنیم با همدیگه
اول یکم در مورد خود فیلم اطلاعات کسب کنیم و بعدش بریم سراغ نقدمون.
فیلم بی خوابی که در واقع بازسازی یک فیلم نروژی به همین اسم در سال 1998 هست به کارگردانی استاد کریستوفر نولان که به نظر من اکثر فیلماش حماسی و ماندگار در عین حال سرشار از مفهوم و نیاز به درک عمیق تری هست در 21 May سال 2002 به اکران و اجرا در اومد.
همونطور که خودتون میبینید دریافت نمره 7.2 توسط اعضای IMDb و دریافت نمره 78 توسط منتقدان نمره معقول و خوبی هست و نشون دهنده قوی بودن فیلم هست.
داستان فیلم پلیس خوبه و خلافکار بده رو همه میدونیم اما بی خوابی یه کلیشه نیست! در واقع فیلم بی خوابی به همون سادگی و کوچکی نیست.
بی خوابی تنوعی جذاب و عظیم توی این داستان به ظاهر کلیشه ای دزد و پلیس بوجود آورد و تونست اونو تا حد قابل توجهی گسترش بده و بزرگ کنه.
تنوع در نوع گویش داستان و کشش داستان با توجه به نکات بالا از نقاط بسیار قوی فیلم هست.
وجود یک فیلنامه خوب و وجود کارگردانی فیلم و پیچ دادن اون و بوجود آوردن دیالوگ ها و مونولوگ ها و خلق صحنه های درام و ملودرام در عین حال
صحنه های اکشن و تعقیب و گریزی واقعا خیلی توسط نولان بسیار عالی کار شده که نقاط قوت فیلم به شمار میاد.
میشه گفت نولان مثل همیشه خوب تونسته فیلنامه و داستان فیلم رو با خلق صحنه ها و ضرباهنگ های سنجنیده شد بهتر و قوی تر و از همه مهم تر گیراتر و جذاب تر و مفهومی تر کنه.
منظورم این نیست که داستان فیلم و فیلنامه فیلم قوی نیست! منظورم اینه که فیلمنامه و داستان فیلم دارای پتانسیل هایی زیادی هست و خیلی میشه روی اون مانور داد که خوشبختانه نولان موفق شده اینکارو به زیبایی هر چه تمام تر به عمل بیاره. و این همه کلیشه بودن فیلم در عین حال کلیشه نبودن اون هست که یکی از مهم ترین دلایلش کارگردانی و دکوپاژ فیلم توسط نولان هست که تاثیر بسزایی داشته.
نقش آفرینی بازیگران بزرگ و توانمندی چون آل پاچینو که اکثر فیلم بازا بخاطر بازی اون توی فیلم سه گانه پدرخوانده و صورت زخمی و... میشناسند و همه اونو بخاطر بازی برونگرایانش و حرف زدن چشمهاش میشناسند.(چشم های آل پاچینو موقع بازیگری طوریه که همه میگن با چشمهاش دیالوگ هارو میگه) و همچنین زنده یاد مرحوم رابین ویلیامز دوست داشتنی که به رحمت ایزدی پیوست این دو بزرگوار همونطور هم که ازشون انتظار میرفت قدرت خودشونو توی بازیگری بار دیگر اثبات کردن و اون رو به رخ ما کشیدن و واقعا تقابل این دو بازیگر قدرتمند میتونه جذاب باشه ولی خب نمیشه گفت کل نقاط قوت فقط و فقط به نقش آفرینی بازیگران بر میگرده بلکه تلفیق دو ژانر دوست داشتنیه شخصیه خودم یعنی درام و هیجان انگیر میتونه خیلی تاثیر گذار و جذاب باشه و باعث میشه شما یه پشت، پای فیلم بشینید بدون اینکه احساس خستگی بکنید در واقع دو ژانر درام و هیجان انگیر میشه گفت تقریبا تا حدودی متناقض نما هستند
تلفیق این دو ژانر هم تا حدود زیادی به جذابیت فیلم کمک کرده و باعث ایجاد یک تنوع موضوعی در فیلم بشه که این هم میتونه یک نکته مثبت و یک نقطه قوت برای فیلم محسوب میشه.
فیلمنامه و داستان فیلم ناخودآگاه دارای یک کشش شخصیتی یا یک جور جذابیت مبهم درون خودش داره که شما ناخواسته شیفته فیلم و داستان اون میشید و میشه گفت فیلم در طول تقریبا 2 ساعتی که هست خسته کننده نمیشه و ضرباهنگ اون تقریبا یکنواخت هست و کند و کسل کننده نمیشه و این هم یکی از نقاط قوت فیلم به حساب میاد که یکی از مهم ترین نکات در فیلم اینه که خسته کننده نباشه و تحت هر عواملی از جمله جذابیت های و تنوع داستانی موجب شه که ببنده و مخاطب اون احساس خستگی رو نکنه و اون پتانسیل و شوق و ذوقی که در ابتدای فیلم هست در اواخر و پایان فیلم هم وجود داشته باشه، که خداروشکر بی خوابی باز هم این قابلیت رو داره.
متاسفانه من همیشه متنفرم از جاهایی که بخوام از نقاط ضعف هر چیزی حرف بزنم اما خب چون داریم فیلم رو بررسی میکنیم لازمه کار حداقل این هست که همه جوانب فیلم رو در نظر بگیریم تا بدونیم یک نتیجه گیری درست و سنجیده و منطقی داشته باشیم پس میریم سراغ نقاط منفی و ضعف که خیلی کمرنگ و جزئی هست.
متاسفانه اولین نقطه ضعف فیلم بنظر من موسیقی متن اون هست که بنظر من خیلی بهتر میتونست باشه، در واقع برای همچین فیلمی با همچین موضوع و داستان و فیلمنامه و ژانری باید موسیقی متن سنجیده تر و بهتری رو به عمل میاوردن چرا که موسیقی متن تا حدی زیاد توی شروع فیلم تاثیر زیادی داره و شروع فیلم رو همین موسیقی متن میسازه.
موسیقی متن بد نیست اما جای این رو داشت که بهتر به اجرا در بیاد و بنظر من عوامل موسیقی صحنه کمی در این بخش کم کاری کردند اما خب از این بخش میشه چشم پوشی کرد.
نکته بعدی هر چه شخصیت های اصلی قوی کار کردن همونطور که انتظار میره اما خب میشه گفت بعضی از شخصیت های فیلم که ارتباط هایی با این دوشخصیت اصلی فیلم داشتند تا حدودی نادیده گرفته شدند و بهشون توجه نشده. این شاید میشه گفت توجه بیشتری به فیلمنامه شده تا توجه بر روی شخصیت ها چون فیلمنامه و داستان فیلم بر محوریت و اولویت فقط دو شخصیت بود اصلی فیلم و اتفاقات بین این دو بوده ولی خب بنظر من باز هم با اینکه نقطه ضعف به حساب میاد اما، اما اینجا باز نولان با تمرکز روی دو شخصیت اصلی و دقیق کار کردن بر روی این دو تونسته اون کم کاری رو کمرنگ و کمرنگ تر کنه
برای مثال وقتی که ال پاچینو این دیالوگ رو میگه:
یه خوب نمیتونه بخوابه چون ذهنش در گیره پروندس
و یه پلیس بد نمیتونه بخوابه چون عذاب وجدان داره...
وقتی اینو میگه همه میریم تو کف و دیگه حواسمون به چیز دیگه ای نیست، منظورم اینه که نولان اگر توی بقیه شخصیت های فیلم کم کاری هم کرده باشه اما در عوض در طراحی دو شخصیت اصلی جبران کرده و این نقطه ضعف رو هم کمرنگ کرده که واقعا جای تحسین داره...!
فیلم همونطور که در بالا هم ذکر شده نقاط قوت زیادی داره و نقاط ضعف اون صرفا کمرنگ و کوچک هستن و با وجود اون همه نقاط قوت خب مسلما اونا دیده نمیشن.
فیلم جذابی هست با توجه به اینکه ریشه ای هم در روانشناختی و روانکاوی داره با وجود ضرباهنگ و دکوپاژ عالی و کار شده با وجود کارگردانی سنجیده و داستان و فیلمنامه جذاب و همچنین نقش آفرینی بی نظیر دو بازیگر بی نظیر...
بهتون پیشنهاد میکنم اگر هنوز فیلم رو ندیدید این فرصت رو از خودتون نگیرید و سریع فیلم رو تهیه کنید.
100 درصد ارزش دانلود داره و مطمئن باشید پشیمون نمیشید.
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
«جیمز کول» (ویلیس)، یک زندانی حکومتی است که در سال 2035 به شرطی با آزادی اش موافقت می شود که به زمان گذشته برگردد و مانع گسترش یک بیماری ویروسی شود. این بیماری باعث نابودی بیش تر مردم کره ی زمین شده و به خاطر آلودگی هوا، بازماندگان در زیرزمین زندگی می کنند.
جیسون بورن مبتلا به فراموشی شده است و همچنان به دنبال نشانه هایی از گذشته و احتمالاً آینده اش می باشد و به همین دلیل به مسکو، لندن، پاریس و مادرید می رود تا آنچه را که می خواهد، بیابد و این در حالی است که وی تحت تعقیب یک تروریست نیز هست.
یک مامور اف بی آی و یک کاراگاه پلیس بین الملل رد یک تیم شعبده باز را می گیرند. تیمی که در یکی از اجراهایشان به یک بانک دستبرد می زنند و پول این سرقت را بین تماشاچیان پخش می کنند و ...
پس از اینکه بیگانگان با کشتی ها فضایی خود در اطراف زمین مستقر میشوند، یک زبانشناس متخصص بنام لوئیس بنکس (امی آدامز) توسط ارتش استخدام میشود تا بفهمد هدف آنها از آمدن به زمین چیست...