فیلم ماجرای پسربچهای است که از بیماری مادرش رنج میبرد او مدام با قلدری همکلاسیهایش مواجه است، پس به دنیای هیولاها و پریان میرود تا قدرت خود برای رویارویی با همکلاسیهایش بدست آورد…
فیلم دوبله فارسی کامل و بدون حذفیات «افسانه درخت»
دوبله شده در اموردوبلاژ سیما
گویندگان : حسین عرفانی ،منوچهر والیزاده ، مهوش افشاری، حسین سرآبادانی، نیلوفر حدادی، مینا شجاع و...
تو.جه : مشکل جزیی در سینک برطرف گردید و تمامی فایلها و صوتها با نسخه تصحیح شده جایگزین شدند.
نسخه هایی که با این نماد
CC
نشان داده شدهاند شامل زیرنویس چسبیده فارسی هستند که در زمان پخش قابل فعال سازی
هستند.
کیفیت:
BluRay 1080p mHD
حجم :
5.8 گیگابایت
انکودر:
NightMovie
فلیسیتی جونز که چند هفته پیش فیلم پرفروش « یاغی : داستانی از جنگ ستارگان » را بر پرده سینماها داشت، در فیلم حضور دارد. سیگورنی ویور سری فیلمهای « بیگانه » هم جزو بازیگران فیلم است. لیام نیسن هم با آن صدای خسته، صداپیشه فیلم است.
داستان فیلم درباره چیست ؟
کانر ( لویس مک دوگان ) پسربچه ای است که مشکلات زیادی را تحمل می کند. مادر او ( فلیسیتی جونز ) در حال دست و پنجه کردن با سرطان است و در مدرسه نیز قلدرها دست از سرش بر نمی دارند. با اینحال یک شب هیولای درختی غول پیکری نزد او می آید و معامله ای را با کانر انجام می دهد که...
کارگردان کیست ؟
جی ای بایونا که آخرین ساخته سینمایی اش به نام « غیرممکن » در سال 2012 با بازی نائومی واتس در ژانر فلاکت اکران شد و فیلم قابل قبولی هم بود.
خانواده ها در هنگام تماشای فیلم باید به چه نکاتی توجه نمایند؟
بعید می دانم بچه های این دوره و زمانه از هیولای درختی فیلم وحشت کنند اما بهرحال، شاید برخورد اولیه کودکان با این هیولا کمی با ترس همراه باشد.
نکات مثبت فیلم ؟
جلوه های ویزه فیلم چشم نواز و تماشایی هستند. جلوه های بصری فیلم بیشتر از اینکه محصول کامپیوترهای قدرتمند باشند، محصول خلاقیت و دیدگاه هنری منحصر به فرد سازنده بوده است.
فیلمنامه « هیولایی فرا می خواند » دنیای کودکانه و فانتزی های خاص آنان را به خوبی به تصویر کشیده است. در فیلم به معضلات و مشکلات یک کودک در سن و سال کانر به خوبی پرداخته شده و به همین جهت کودکان و نوجوانان به راحتی می توانند با اثر ارتباط برقرار کرده و پیامهای اخلاقی فیلم را باور نمایند.
نکات منفی فیلم ؟
« هیولایی فرا می خواند » وضعیتی شبیه « لاک قرمز » خودمان دارد. شخصیت اصلی داستان یک خروار بدبختی دارد که شاید نیازی نبود تا این حد بیچاره به نظر برسد. مادر از یک سو در حال مرگ است، مادربزرگ که سرد و سخت گیر است، پدر معلوم نیست کجاست، در مدرسه قلدرها پسرک را ول نمی کنند و... شاید اگر داستان همان مادر مطرح می شد کافی به نظر می رسید.
حرف آخر :
« هیولایی فرا می خواند » به خوبی توانسته پیام خود را به تماشاگر کم سن و سالش منتقل نماید. ترغیب کودکان برای مبارزه با مشکلات زندگی و اعتماد به نفس و خودباوری، از جمله اهدافی بوده که مد نظر سازندگان بوده که به خوبی از عهده انتقال آن برآمده اند. « هیولایی فرا می خواند » به آرامی جای خودش را در دل مخاطب باز می کند و کاری می کند که فراموش کردنش به این راحتی امکان پذیر نباشد و یک اثر متناسب با دنیای کودکان و نوجوانان باشد.
منبع:مووی مگ
وقتی یک مادر تنها به نام لیزی اومالی (فلسیتی جونز) با یک بیماری درمان ناپذیر مواجه می شود، پسر جوان او کانر اومالی (لوئیس مگ دوگال) در وضعیت بدی قرار می گیرد و تلاش می کند تا به هر نحوی که شده جان مادر خود را نجات دهد. در طول روز، کانر رابطه زیادی با دیگر بچه های هم سن و سال خود برقرار نمی کند و شب نیز با همراهی مادر بزرگش (سیگورنی ویور) و پدرش (توبی کبل) در تلاش برای کمک به مادر بیمار خود است.
در میان این مشکلات کانر، یک شب صدای یک درخت اسرار آمیزِ شبیه هیولا (صدا پیشگی لیام نیسون) می شوند و آن درخت به کانر قول می دهد که سه داستان مختلف برایش بازگو خواهد کرد و بعد از آن یکی از داستان ها را بیان می کند و کانر مسئول این خواهد بود که حقیقت پنهان داستان را کشف کند. کانر با اینکه در ابتدا از هیولا ترس دارد ولی کم کم شروع به وارد شدن به داستان می کند و می فهمد که شاید به این وسیله بتواند مادر خود را نجات دهد. او وارد مسائلی می شود که درک آن از مردم واقعی و زندگی واقعی آنها بسیار پیچیده تر است.
کارگردان فیلم جی.ای. بایونا (کارگردان فیلم بعدی دنیای ژوراسیک) و فیلم نامه نویس پاتریک نس (نویسنده ی کتاب اصلی) ایده فیلم A Monster Calls (فراخوان های هیولا) را از نویسنده ای به نام شیبان دود الهام گرفته اند و فیلم را در قالب یک ماجرای پیچیده راهی سینما کردند، سفری که همراه با بیماری، فقدان، احساسات و غم می باشد. با این حال استفاده از مسائل کوچک، لحظه هایی آرام و حقایق ساده به جای یک فانتزی محض باعث شده است تا فیلم یک داستان جالب از امید در برابر غم و اندوه بیان کند.
این فیلم اقتباسی بایونا مقداری طول می کشد تا بتواند با مرجع اصلی خود ارتباط برقرار کند، اما هر گونه تغییراتی که در آن اعمال شده است، مثل ساخت برخی روایت ها، پس زمینه های تلخ و محیط های جدید، همه به سود فراخوان های هیولا بوده است. خوشبختانه فیلم در مرحله اقتباس از رمان به خوبی ظاهر شده و توانسته است به درستی تشابهات و پیام های مهم کتاب را در خود جای دهد. بایونا همچنین شخصیت های درام معتبری را در فیلم خود استفاده کرده است که حضور آنها مطمئنا در روند داستان بی تاثیر نیست.
این مسئله بسیار مهم است که موضوع و کاراکتر ها فیلم تاثیری منفی در مخاطبان نداشته باشد، چون این فیلم شاید در دید اول زیاد پر محتوا به نظر نرسد، اما فراخوان های هیولا یک داستان بسیار کامل می باشد و ممکن است فقط برای برخی از مخاطبان مناسب دیدن باشد. اگر کتاب اصلی را در نظر بگیریم، بعد از خواندن آن ممکن است نهایتا سوالات و بحث هایی پیرامون آن مطرح شود، اما به عنوان فیلم، تماشاچیان باید درک روشنی از هدف بایونا و نس از ساخت فیلم آن داشته باشند، داستانی که تصویر زیبا و الهام بخشی از یک جوان در حال مبارزه با غم و اندوه می باشد، البته باید این مسئله را نیز در نظر گرفت که چنین اتفاقی برای کسانی که در سن وسال کانر هستند، رخ نمی دهد.
معمولا برخی بینندگان پیدا خواهند توانست که روابط، استعاره ها و عمق داستان فیلم را به درستی پیدا کنند چون این کار چندان هم ساده نیست، اما بایونا تلاش کرده است تا در فیلم خود مجموعه ی شرایط غم انگیزی را با صداقت و روایت مناسبی بیان کند تا بتواند رابطه ی خوبی بین فیلم و مخاطبان خود ایجاد کند و باعث گیج و سر در گم شدن آنها در طول فیلم نشود.
بازیگران مکمل فیلم حضوری کوتاه در طول فیلم دارند که از جمله ی آنها می توان به سیگورنی ویور، لیام نیسون و توبی کبل اشاره کرد اگرچه نقش آنها کوتاه می باشد، اما عملکرد صادقانه و باور پذیر آنها در فیلم بی تاثیر نبوده است. با این حال جریان اصلی فیلم حول لوئیس مک دوگال می باشد، او با سن پایین خود و با توجه به اینکه در میان بازیگران بزرگسال و پر تجربه ای چون نیسون و جونز قرار داشت ولی استعداد بازیگری خود را در نقش کانر به خوبی نشان داد.
بایونا دوباره در فیلم A Monster Calls (فراخوان های هیولا) با اسکار فارا به عنوان فیلم بردار همکاری داشته است و همان طور که انتظار می رفت این دو همکار قدیمی دوباره با کمک همدیگر داستان را با تصاویری زیبا و صحنه هایی جذاب به نمایش گذاشتند که از صحنه های شاهکار آنها می توان به برخوردهایی که هیولا و کانر با هم دارند، اشاره کرد.
در نهایت می توان گفت، تغییرات هوشمندانه ای که بایونا و نس در اقتباس خود از داستان اصلی برای فیلم نامه داشته اند، توانست با موفقیت، صفحات کتاب را در قالب یک فیلم سینمایی مطرح کند. فیلم همچنین موضوعی جالبی از مبارزه با غم و مشکلات یک پسر جوان دارد، که هر سنی می تواند مخاطب آن باشد و فیلم را تماشا کند، اما نباید خود کتاب اصلی که منبع بایونا و نس بوده است را فراموش کرد.
داستان فیلم حکایت عجیب بنجامین باتن ، داستان پیرمردی بنام بنجامین ( براد پیت ) است که در سن 80 سالگی انگار دوباره متولد می شود و سنش هر سال کاهش می یابد تا دوباره به سنین جوانی می رسد .او در سن 80 سالگی عاشق دختر بچه ای بنام دیزی (کیت بلانشت ) می شود و هنگام که دوباره به سن جوانی می رسد رابطه عاطفی شدیدی با او دارد …
مردی جوان که از یک فاجعه در دریا نجات پیدا کرده است به یک سفر پرماجرا و حماسی کشیده می شود. وی در حالی که همچنان در دریا آواره است، با یک بازمانده دیگر ارتباط برقرار می کند و این بازمانده کسی نیست جز یک ببر بنگال ترسناک!...
پدری که در طول زندگی اش عاشق قصه گویی بوده و همواره قصه های شیرینی از زندگی خود برای روایت کردن دارد و پسری که تمام قصه های پدر را زاییده ذهن او و کذب می داند و از اینکه همواره در طول زندگی اش مجبور بوده به این داستانهای دروغین گوش بدهد خسته شده، او فکر می کند که هیچ چیز از زندگی واقعی پدرش نمی داند و حالا که خودش در آستانه بچه دار شدن است دوست دارد به واقعیت زندگی خود وپدرش آگاه شود. حالا پدر در آستانه مرگ است و قصه ها هم رو به پایان...
«کريگ شوارتس» (کيوساک)، عروسک گردان خياباني، با اصرار همسرش، «لوته» (دياز)، در شرکت لستر به مديريت «دکتر لستر» (بين) کاري مي گيرد؛ شرکتي که در طبقه ي هفت و نيم يک برج اداري قرار دارد. روزي «کريگ» يک در پنهاني را کشف مي کند که او را از راهرويي به مغز بازيگري به نام «جان مالکوويچ» مي برد و او مي تواند براي پانزده دقيقه زندگي او را تجربه مي کند.
«جان کانستنین» به خاطر ارتباطش با موجودات ماورای طبیعی شهرت دارد. او به خاطر خودکشی یک بار به جهنم رفته است، اما دوباره به زندگی بازگشته تا شاید با انجام اعمال خوب، جایی در بهشت برایش پیدا شود. بعد از داخل شدن در یک سری از ماجراها، او در میابد که شیاطین قصد دارند با شکستن محدودیتها به دنیایی انسانها وارد شوند و او پا در راهی می گذارد که نهایتا به نبرد مستقیم با شیطان منتهی می شود.
«مايکل نيومن» (سندلر) يک دستگاه کنترل از راه دور تلويزيون به دست مي آورد که نه تنها به او اجازه مي دهد تلويزيون و دستگاه صوتي اش را از راه دور کنترل کند، بلکه اين امکان را در اختيارش مي گذارد که کل زندگي اش را به ميل خودش عقب و جلو کند يا از حرکت باز ايستاند...
«تیم» در سن 21 سالگی در میابد که توانایی این را دارد که در زمان سفر کند و اتفاقاتی که در زندگی اش افتاده و اتفاقاتی که قرار است رخ دهد را تغییر دهد. او تصمیم می گیرد از این توانایی اش برای بهبود بخشیدن به زندگی اش و پیدا کردن یک دوست دختر خوب استفاده کند...
سن فرانسيسکو. «لوييس» (پيت)، خون آشام دويست ساله، خاطرات خود را براي خبرنگاري به نام «دانيل مالوي» (اسليتر) بازگو مي کند: اين که چگونه در لوييزياناي قرن هجدهم به دست «لستات» (کروز) به خون آشام تبديل شده...