مردم فقیر یک دهکده که مدام توسط راهزن ها مورد هجوم قرار می گیرند، از یک سامورایی درخواست کمک می کنند. او 6 سامورایی دیگر را جمع می کند و آن ها به مردم دهکده می آموزند که چطور از خودشان دفاع کنند و در ازای آن، مردم روزانه سه وعده غذایی مختصر به آن ها می دهند. فیلم زمانی به اوج خود می رسد که 40 راهزن به دهکده حمله می کنند و ...
فیلم درخشان تازه آکیرا کوروساوا بازسازی طولانی و اپیزودیک واقعهای مربوط به ژاپن قرن شانزدهم است.راهزنان،روستایی را غارت میکنند. روستاییان که کارد به استخوانشان رسیده،تصمیم میگیرند جنگجویانی حرفهای برای جنگ با راهزنان اجیر کنند.آنان پس از سختیهایی که در مرحله انتخاب متحمل میشوند،سرانجام هفت تن را برمیگزینند.این هفت تن تشکیلات دفاعی روستا را سازمان میدهند و موفق میشوند راهزنان را قلع و قمع کنند.کوروساوا این طرح داستانی در اصل ساده را به دو شیوه پرورش میدهد،نخست اینکه حوادث و زیر طرحهای فراوانی را وارد داستان میکند؛جوانترین سامورایی،عاشق دختری روستایی میشود که پدر بیمناک و بیاعتمادش او را به سر و وضع یک پسر درآورده؛تلاشهای یک آواره لافزن خوش مشرب برای آنکه به عنوان یک سامورایی پذیرفته شود.دیگر آنکه به هریک از کاراکترها شخصتی منحصر به فرد و به شدت متفاوت میبخشد؛رهبر عاقل و مهربان و فارغ از نفسانیات، شمشیر زن حرفهای فروتن و درعینحال وسواسی و لافزن معتقد به آداب و رسوم اجدادی.در هفت سامورایی،متد و شخصیت کوروساوا به وضوح متجلی میگردد.او بیش از هر چیز یک روانشناس مشاهدهگر دقیق و یک تحلیلگر موشکاف رفتار انسانها است که شیوهای کاملا متفاوت پیش گرفته است.به عنوان مثال میتوان به نحوه نمایش عشاق جوان اشاره نمود؛نخستین باری که آنها نیمه هراسان به جنسیت یکدیگر پی بردند؛رشد جاذبه دوجانیه،شگفتی سادهلوحانه پسر و ترک کردن دردناک و تقریبا دیوانهوار دختر را دیدم،اما کوروساوا در انتقال احساس آنها یا ایجاد همذاتپنداری با آنها ناتوان میماند.البته او برای این کار از مناظر اطراف استفاده میکند تا حس آنها را در صحنه تقویت کند.بد نیست در اینجا مقایسهای انجام دهیم میان کوروساوا و فورد که از قرار معلوم کوروساوا گفته تحت تأثیر او بوده است.شباهتهایی سطحی بسیاری بین هفت سامورایی با آثار فورد،بهطور اخص و با وسترن به طور اعم وجود دارد؛تکیه بر ارزشهای سنتی،استفاده از مراسم و مناسک عامه،سوارکاری مضحکهآمیز، نمایش سریع و سرزنده سکانسهای اکشن،برشهای استاکاتو(منقطع و مجزا در اصطلاح موسیقی- م.)،تنوع زوایا،فیلمبرداری از لابلای اسبهایی که در گلولای یورتمه میروند،فیلمهای اخیر این گونه را به یاد میآورند.اما تفاوتها آشکارترند. تشییع جنازه نخستین سامورایی که در زد و خورد مقدماتی کشته شد،دقیقا از نوع صحنههای مورد علاقه فورد است،همراه با همه احترام و تکریمی که برای دروانهای سپری شده قائل است و مردمان معتقد و احساساتیای که در آن جوامع وجود دارند. کوروساوا با این صحنه نخست شخصیت«سامورایی دیوانه»را بار دیگر در معرض دید میگذارد-با حرکتی مبارزهجویانه،او برای آنکه احساس ناامیدی و ناتوانی را در خود فرو بنشاند،پرچمی که مرد مرده بر زمین کاشته بود،برافراشته نگه میدارد- دوم با یک حادثه مؤثر،تنش روایت را بالا می برد؛ راهزنان نخستین یورش را هنگام تشییع جنازه انجام میدهند.یکی از صحنههای عاشقانه نیز با شیوهای مشابه مورد استفاده قرار گرفته؛و در هر مورد نهایت رودربایستی در مورد نمایش مستقیم و آشکار هرگونه هیجانی-به غیر از خشم- احساس میشود.البته گفتن اینکه کوروساوا فورد نیست برای یک منتقد بیمعناست؛مقایسه فقط تا جایی ارزش دارد که معیار سنجش اهداف فیلم باشد و اینکه فیلم تا چه حد توانسته است به اهداف خود برسد.آنچه رانسومون را چنین منحصر به فرد و تأثیرگذار ساخته این است که همه چیز، از موضوع گرفته تا ساختاری صوری،شیوه نگارش، و شاید حتی موقعیت زمانی،برای این روش بیرونی بررسی اخلاق و رفتار مساعد بوده است.در هفت سامورایی،کوروساوا برای چیزی متفاوت میکوشد: یک خلق مجدد.اینکه گذشته و مردمی را که داستان در مورد آنان است،به زندگی بازگرداند.اما فیلم با همه سعیاش در تطابق با ظواهر آن دوران، مشاهدات دقیق،سرزندگی فراوان و سبک بصری شکوهمندش،نتوانسته در رسیدن به این هدف کاملا موفق باشد.همه اجزا و عناصر،موجودند الاّ عمق و غنای زندگی.احساس میشود که هر حادثه با دقتی فوق العاده پرداخته شده است تا در بافت کلی جا بیفتد.داسنکوی در سهگانه گورکی شخصیتی به مراتب سادهتر و از بسیاری جهات عادیتر است؛اما او به آنچه کوروساوا برای رسیدن به آن تلاش میکند،میرسد،بدون آنکه توجهی به آن داشته باشد.به نظر میرسد که زندگی خودش،از دانسکوی میتراود،و او را در رودخانه عظیمش با خود میبرد.اما کوروساوا مانند یک مهندس،کانالی اعجابانگیز طراحی میکند تا رودخانه زندگی در آن جریان یابد.این جریان فقط هنگامی که کوروساوا«سامورایی دیوانه»را نمایش میدهد،گاهی طغیان میکند.توشیرو میفونه با مسخره کردن مقام سامورایی در یک پیروزی مضحک،جستوخیز میکند،در رودخانه ماهی میگیرد،و-در مقام یک فالستاف دیگر-نوچههای مرعوب شدهاش را دست میاندازد و بیپروایی خود و گاهی اوقات ذوق و سلیقه دور از دسترسشان را به معرض نمایش میگذارد.بازی او عالی و بینظیر است،هیچ فرصتی را به هدر نمیدهد و فقط در تکمیل انگیزهای طبقاتی که بیهوده وارد داستان شده است(او در واقع رعیتی است که میخواهد سامورایی باشد)ناتوان میماند(در این مورد قصور بیشتر از جانب فیلمنامه است تا بازیگر)، شاید بهخاطراینکه به نحوی مسامحهکارانه، امروزی و معاصر مینماید،با بقیه نامتناسب است.
البته استثناهایی که ذکر شدند نباید باعث شوند که از تحسین شگفتاور فیلم بازبمانیم.در تمام طول 5/2 ساعت فیلم که(که اتفاقا نسخه صادراتی فیلم،یک ساعت کوتاهتر از نسخه اصلی است)حادثه پس از حادثه با ظرافت و سرعت خلق میشود؛روستاییان هنگام ورود ساموراییها مخفی میشوند و فقط زمانی که زنگ خطر به صدا درمیآید آشفتهحال به پای آنها میریزند،دستگیری یک دزد و مرگ او که به نحوی درخشان در یک حرکت آهسته معلق میگردد،طرح موجز و شگفتآوری از همسر زارع که توسط راهزنان ربوده شده و هیجانزده،گناهکار و بیزار،بیهوش میشود در سطحی دیگر،کوروساوا استاد داستانگویی با استفاده از تکنیک تعلیق،غافلگیری،و هیجان است و از این نظر به هیچ وجه از استادان وسترنش کم ندارد،فقط هنگامی که یک رشته از جنگلها را پشت سر هم میآورد اندکی دچار یکنواختی میشود. او دقیقا میداند چه زمانی سکوت را نگهدارد، چگونه برای یک واقعیت غیر عادی جا باز کند تا حد اکثر تأثیر را بگذارد،و همچنین میداند در کلوزآپهای روستاییان که وحشتزده و ناامید در جستجوی سامورایی به دقت در خیابانی شلوغ مینگرند،یا نماهای تعقیبی وحشیانهای که میفونه مست در تعقیب کسی که به او حمله کرده،تلوتلو میخورد،استفادهاش از دوربین خیرهکننده و رعبآور است.فیلم به لحاظ بصری تأثیری مهیب بر جا میگذارد.کوروساوا میتواند ظرافت ظاهری را با دقت دراماتیک بیامیزد،و با بسیاری از صحنههایش تأثیر تصویری تکاندهندهای به وجود آورد.هجوم به مخفیگاه راهزنان،هنگامی که جنازههای آنها درهم پیچیده و برهنه اینجا و آنجا در برکههای گلآلود بیرون کلبههای در حال سوختن افتاده،از تابلوی«مصیبتزدگان»فرانسیسکو گویا کمارزشتر نیست.در واقع تأثیر نهایی هفت سامورایی بیشباهت به«سالامبو»ی فلوبر نیست،و در نهایت آنچه مورد تحسین قرار میگیرد،جذابیت و دلفریبی ذاتی موضوع نیست که تلاش ماهرانه یک استاد کار است.
بتمن به کمک سرگرد جیم گوردون و دادستان جدید هاروی دنت، شهر را از وجود آخرین خانوادههای تبهکاری پاک می کند. همکاری این سه نفر ظاهرا موثر واقع میشود، اما طولی نمی کشد که خود را در مقابل هرج و مرج های یک تبهکار نو پا بنام جوکر، عاجز می بینند...
دام کاب یک دانشمند علمی است که البته چندان در راه پیش بردن علم تحقیق نمی کند. او موفق می شود که به تکنولوژی دست پیدا کند که از طریق آن موفق می شود به رویاها و و ذهن ها انسان ها نفوذ کند و از این طریق اطلاعات آنها را برباید. فن آوری که کاب به آن دست پیدا کرده است شرکت ها و افراد زیادی را وسوه کرده است تا آن را در اختیار داشته باشند …
زمانی که یک کرمچاله (که از نظر تئوری میتوان از طریق آنها در زمان سفر کرد) کشف میشود، دانشمندان در صدد این بر میآیند که با سفر از طریق آن از محدودیتهای سفر انسان در فضا رهایی یابند. در میان مسافران، کوپر (مککانهی) مهندسی است که باید میان دو فرزندش و سفر برای نجات بشریت یکی را برگزیند…
جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسانها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آنها که در جنگلهایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند...
بروس وین که در تمام عمرش، شهر خود، گاتهام را غرق در فساد و خلاف دیده است، تصمیم میگیرد به قهرمانی تبدیل شود که گاتهام بیشتر از هر چیزی به آن نیاز دارد – بتمن…
«نیک فیوری» مدیر سازمان بین المللی S.H.I.E.L.D است که وظیفه این سازمان برقراری آرامش در جهان می باشد. زمانی که فیوری درمیابد که امنیت زمین توسط «لوکی» مورد تهدید قرار گرفته است، به کمک ابرقهرمانانی چون «مرد آهنی»، «هالک شگفت انگیز»، «تور»، «کاپیتان آمریکا»، و «بیوهی سیاه» با او مقابله می کنند، تا جهان را از فاجعه ای بزرگ نجات دهند...
کلنل هانس لاندا یک فرد نازی و به شدت یهود ستیز است. او به دلیل دشمنیاش با یهودیان لقب شکارچی یهودی دارد. آلدو یهودی و سردستهی گروه حرامزداهها است. این گروه بسیار خشن است و روی پیشانی قربانیانش سواستیکا حک میکند. هدفشان کشتن نازیها و در نهایت کشتن هیتلر است ...
در سالهایی خیلی دور در کهکشانی خیلی دور آزادی خواهان در حال مبارزه با امپراطوری دیکتاتوری فضایی هستند. در همین فاصله «پرنسس لیا» ( فیشر ) اسیر معاون امپراطور میشود که «دارت ویدر» نام دارد. لیا مخفیانه ۲ روبات را همراه با پیامی به سیاره ی تاتوین می فرستد و این ۲ روبات به دست پسری به اسم «لوک» ( همیل ) می افتند و لوک همراه با «اوبی وان کنوبی» و ۲ روبات، و خلبانی شیاد به اسم «هان سولو» ( هریسون فورد ) برای نجات لیا اقدام می کنند...
در جریان جنگ جهانی دوم، گروهی از سربازان امریکایی به پشت خطوط دشمن نفوذ می کنند تا یک سرباز چترباز بنام رایان، که تمام برادرانش در جنگ کشته شدهاند، را نجات دهند...