سفینه غارتگر ها دوباره به زمین بر میگردد و در دل جنگلی سقوط میکند . گروه غارتگران یک سرباز به زمین میفرستد در حالیکه تنها بیگانه زنده مانده در حال تولید مثل است .…
یک رزمی کار جوان باید میان احترام گذاشتن به خواسته پدر صلح جویش, و یا درگیر شدن با خارجی هایی که منابع با ارزشی را از مردمش می دزدند، یکی را انتخاب کند...
گروه « The Barden Bellas » پس از موفقیت هایی که در اجرای موسیقی در قسمت اول این فیلم بدست آورند، حالا به نظر می رسد که هیچ رقیب قدرتمندی را در کنار خود نمی بینند. اما اجرای آنها در مقابل دیدگان رئیس جمهور باراک اوباما(!) به یک فاجعه ختم می شود و حیثیت این گروه بر باد می رود. به همین جهت آنها برای بازیابی اعتبار از دست رفته شان تصمیم می گیرند در مسابقات جهانی کپلا شرکت کنند...
در آینده ای دور، در حالی که تنها بیابانی خشک از زمین باقی مانده است، باقیمانده ی نسل انسان ها برای بدست آوردن واجبات زندگی حاضرند یکدیگر را بکشند. مکس، مردی کم حرف که زن و بچه اش را از دست داده است، به تنهایی سفر می کند و در جستجوی صلح می باشد...
«اسکار دیگز» ( جیمز فرانکو ) که یک شعبده باز سیرک است تصمیم میگیرد به کانزاس سفر کند که در بین راه بالن او دچار حادثه شده و در سرزمینی زیبا و ناشناخته سقوط می کند. او در آنجا با سه جادوگر زن ( میشل ویلیامز، ریچل ویسز، میلا کونیز ) مواجه می شود، و فرصتی می یابد تا خود را به جادوگری بزرگ تبدیل کند...
داستان این فیلم در ارتباط با گروهی از دانشمندن میباشد که سعی میکنند تا با فضاپیمایی به عمق زمین نفوذ کرده و با منفجر کردن بمب اتمی هسته زمین که بر اثر حادثه ای نامعلوم از حرکت استاده را , به حرکت انداخته و زمین را نجات دهد و
آقای بین به آمریکا سفر می کند و به او مسئولیت نقاشی گرانبهایی را می دهند تا اینکه نقاشی را خراب می کند و …
داستان فیلم « ژوپیتر صعودی» در زمانی رخ می دهد که انسانها در پایین نردبان تکاملی قرار دارند در این بین یک زن جوان و عادی (با بازی میلا کونیس) به جرم ترور ملکه جهان مورد هدف قرار میگیرد چرا که وجود او تهدیدی برای پایان دادن به سلطنت ملکه است؛ اما یک نظامی سابق (با بازی چنینگ تاتوم) که با مهندسی ژنتیک تغییراتی در بدنش داده شده و نیمهگرگ، نیمهانسان شده برای نجات ژوپیتر به زمین میآید و …
خرسی در جستجوی خانه ای برای خود، به لندن سفر می کند. اما بعد از گم شدن و تنها ماندن در ایستگاه پدینگتون ، با خانواده ی مهربان براون ، که بهشتِ موقتی را به او عرضه می کنند ، آشنا میشود و …
«گرينچ» (جیم کري) سالها پيش در هوويل به دنيا آمده، اما قيافه ترسناک او و همين طور علاقه بي حد و حسابش به «مارتا مي» (بارانسکي) که ذره اي به «گرينچ» علاقه ندارد باعث شده از آن سرزمين رانده شود. از آن زمان تا کنون، «گرينچ» کينه مردم هوويل را به دل داشته و حالا فرصت انتقام فرا رسيده است...