صبح روز پنجمین سالگرد ازدواج نیک دون (با بازی بن افلک) و ایمی (با بازی رزاماند پایک)، نیک متوجه میشود همسرش ناپدید شدهاست. در قیل و قالهای رسانهای در مورد گم شدن ایمی، شک و تردیدهایی پدید میآید مبنی بر اینکه خود نیک دون همسرش را به قتل رساندهاست. ازدواج نیک و ایمی ازدواج موفقی نبوده و آنها زندگی مشترک از هم پاشیدهای دارند. هر دوی آنها در دورهٔ رکود اقتصادی کارشان را از دست دادهاند و مجبور شدهاند از شهر نیویورک به شهر کوچکی در میسوری، زادگاه نیک، بیایند. شهری که در آن نیک به تنبلی و افسردگی دچار شدهاست.
داستان حول محاصرهی صدها هزار سرباز بریتانیا، بلژیک، فرانسه و کانادا توسط ارتش آلمان میباشد. این نیروها در ساحل به دام افتادهاند و در حالی که پشت به دریا کردهاند و نیروهای دشمن هر لحظه نزدیکتر میشوند، مرگ خود را حتمی میبینند...
کلنل هانس لاندا یک فرد نازی و به شدت یهود ستیز است. او به دلیل دشمنیاش با یهودیان لقب شکارچی یهودی دارد. آلدو یهودی و سردستهی گروه حرامزداهها است. این گروه بسیار خشن است و روی پیشانی قربانیانش سواستیکا حک میکند. هدفشان کشتن نازیها و در نهایت کشتن هیتلر است ...
زمانی که یک کرمچاله (که از نظر تئوری میتوان از طریق آنها در زمان سفر کرد) کشف میشود، دانشمندان در صدد این بر میآیند که با سفر از طریق آن از محدودیتهای سفر انسان در فضا رهایی یابند. در میان مسافران، کوپر (مککانهی) مهندسی است که باید میان دو فرزندش و سفر برای نجات بشریت یکی را برگزیند…
«رزمري» (فارو) و «گاي» (کاساوتيس) «وودهاوس» زوج جواني هستند که به آپارتمان تازه شان اسباب کشي مي کنند. آن دو خيلي زود با «ميني» (گوردون) و «رومن» (بلکمر) «کاستوت»، زن و شوهر مسن و غير عادي همسايه صميمي مي شوند. «رزمري» باردار مي شود و آرام آرام به اين تصور مي رسد که «کاستوت ها» ي شيطان پرست او را وسيله ي به دنيا آوردن فرزند شيطان کرده اند...
هنری کودکی است که دلش می خواهد گانگستر شود و برایش گانگستر شدن مهم تر از رئیس جمهور آمریکا شدن است. او عاشق زندگی پر زرق و برق، اتومبیل های شیک و گران قیمت و قدرت و نفوذ گانگسترهاست. هنری کارش را به عنوان پادو شروع میکند اما علیرغم ریشه ایرلندی اش به تدریج پلکان قدرت را در خانواده مافیایی ایتالیایی تبار نیویورک طی میکند. او به همراه جیمی و تامی، دوستان دیگر گانگسترش، حلقه کوچک صمیمانه ای تشکیل میدهند که هیچ غریبه ای اجازه ورود به آن را ندارد...
دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...
داستان فیلم در مورد قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم قاتل را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر اساسی می دهد...
بعد از اینکه دختر و دوست دوور کلر گم میشوند، پلیس وارد ماجرا شده اما او شخصا سعی در پیدا کردن او دارد. اما چقدر این پدر ناامید میتواند در حفاظت از خانواده اش موفق باشد؟
زنی با موهای مشکی (لورا هرینگ) در جاده ای از تصادف ماشین جان سالم بدر می برد و دچار فراموشی می شود. او در خانه ای در جاده ی مالهالند لس آنجلس پنهان می شود. «بتی» (نائومی واتس) از اونتاریوی کانادا برای بازیگر شدن به خانه ی عمه اش در لس آنجلس میاید و به زن مو مشکی بر میخورد و او را در پیدا کردن هویتش کمک می کند. تا جایی که این دو به باشگاهی موسوم به “باشگاه سکوت” میروند و در آنجاست که می فهمند هیچ چیز آنگونه که بنظر میرسد نیست...