داستان از دوستی دو دختر جوان در سرزمین اوز آغاز میشود؛ یکی به دلیل ظاهر متفاوتش مورد آزار و اذیت قرار میگیرد و دیگری محبوب همه است. اما پس از رویدادی مهم، دوستی آنها به چالش کشیده میشود.
یک نیروی مرموز، آرامش تابستانی یک جزیره را بر هم میزند. نوح و دوستانش برای نجات جزیرهشان، با کمک یک کارآگاه پیر، به ماجراجویی میپردازند.
یک ربات هوشمند در جزیرهای دورافتاده به دام میافتد و برای زنده ماندن، با حیوانات دوست میشود و از یک جوجه غاز مراقبت میکند.
دختری افسرده پس از یک تلاش ناموفق برای خودکشی، در بیمارستان روانی بستری میشود. او در آنجا با دوستان جدیدی آشنا میشود، عشق را تجربه میکند و به زندگی امیدوار میشود. اما مهمتر از همه، او میآموزد که زندگی هدیهای است که باید قدرش را دانست.
ولف، ارباب دونلندینگ که با زیرکی و بیرحمیاش شناخته میشد، برای انتقام مرگ پدرش، به طور ناگهانی به پادشاهی روهان حمله کرد. هلم دستپتک، پادشاه شجاع روهان و مردم وفادارش مجبور شدند تا آخرین نفس خود را در قلعه باستانی هورنبرگ به دفاع از سرزمینشان بپردازند.
در آینده ای نزدیک، یک قرعه کشی بزرگ جدید در کالیفرنیا راه اندازی شده است - اما نکته جالب اینجاست: برای اینکه به طور قانونی جایزه چند میلیارد دلاری را ببرید، باید قبل از غروب آفتاب برنده را بکشید.
در سال ۱۹۸۵، قتل یک ابرقهرمان تحت حمایت دولت، همکاران قانونشکنش او را از بازنشستگی بیرون میکشد و آنها را به سمت معمایی میکشاند که زندگی شخصیشان و حتی جهان را تهدید میکند.
دو تعمیرکار که از هم دل خوشی ندارند، بهطور اتفاقی درگیر یک ماجرا میشوند. هر دوی آنها را برای سرپوش گذاشتن روی اشتباه بزرگ یک مقام مهم نیویورکی صدا میزنند. در طول یک شب پر از حادثه، آنها مجبور میشوند اختلافات کوچک و غرورشان را کنار بگذارند تا از پس این کار بربیایند.
آرتور فلک، که در حرفه کمدی توفیقی نیافته بود، در بیمارستان روانی آرکهم به سر میبرد. در آنجا با زنی به نام هارلی کویین که عشق زندگی او میشود، ملاقات میکند. فلک پس از آزادی از بیمارستان، به همراه هارلی، سفری عاشقانه اما پرماجرا و در نهایت ناگوار را آغاز میکنند.
زنی که توانایی ارتباط با ارواح را دارد، به محل وقوع جنایت خواهرش میرود تا پرده از راز قتل او بردارد.