"آنابل سیمز" مصمم است تا همسری کامل برای خود پیدا کند.او فکر می کند این ویژگیها را در "مدیسون براون"،پزشکی خوشتیپ پیدا کرده ست. سپس نقشه ای را طراحی می کند تا او را وادار به ازدواج کند و...
"جانی واکر" یک گاوچران و بوکسور است. او بسیار خجالتی و کمی احمق است. او عاشق "روبی" است اما نمی تواند به او بگوید. او همچنین برای بوکس مقداری پا به سن گذاشته اما تنها چیزی است که خوب انجام می دهد...
شهادت "شوگرپس اوشی" خواننده زیبا ممکن است دوست پسرش "جو لیلاک" را که متهم به قتل است برای همیشه به زندان بفرستند."برترام پاتس" پروفسوری ساده لوح حین تحقیق برای یک مقاله با او آشنا شده و عشقی پرحرارت دنیای آنها را هم گره می زند...
"دیمیتری" که مصمم است بهترین باشگاه در سراسر کشور را بسازد، یک مربی آلمانی را استخدام می کند اما وقتی اولین تانکهای نازیها وارد شهر شده و "ربکا" دختر زیبای بانکدار شهر با ستاره تیمش رابطه برقرار می کند، نقشه های او به هم می ریزد...
"استیو بروکس" یک انسان جذاب و نمونه کامل یک انسان با اعتماد به نفس است. متاسفانه یک روز او به دست یکی از دوست هایش به قتل می رسد. در بهشت جایی برای مرد هایی مثل او نیست به همین او در غالب یک زن به زمین فرستاده می شود...
"فیلیپ" هنگام تولد اولین فرزندش یک دوربین فیلمبرداری 8 میلیمتری خریداری می کند.چون این اولین دوربین در شهر است رئیس حزب محلی به او لقب عکاس رسمی شهر را می دهد.وقتی او به جشنواره فیلم منطقه فرستاده می شود آینده ای روشن برایش آشکار می شود...
در میانه های قرن نوزدهم، کارگران یکی از شهرهای معدنی شمال فرانسه که توسط کارفرمایان خود مورد سواستفاده قرار گرفته اند تصمیم به اعتصاب می گیرند. اما توسط مقامات شدیدا سرکوب می شوند و...
کانون توجه فیلم بر روی گربهای انسان نماست که شخصیت اسکیپ هینانت او را فریتز صدا میکند. اتفاقات فیلم در شهر نیو یورک است و زمان دهه ۱۹۶۰ را به صحنه کشیدهاست. فریتز در خلال فیلم همواره دنبال یک زندگی مملو از خوشی و شادی است، او بی درنگ در پی افزایش آگاهیها سیاسی و اجتماعیهای خود میباشد و...
هیولاها وارد یک شهر کوچک شده و افراد شهر را مجبور می کنند در یک بار گرد هم آمده و به دنبال راه نجاتی برای خود باشند...
"آنابل" دختری تازه وارد در یک مدرسه کاتولیک مخصوص دختران است.او که از دو مدرسه قبلی خود اخراج شده است به معلم خود "سایمون بردلی" علاقه مند می شود."آنابل" از علاقه اش دست نمی کشد تا اینکه "سایمون" مجبور می شود بین قلب خود و کار درست یکی را انتخاب کند...