داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
گلی بعد از بیست سال زندگی در فرانسه یکباره تصمیم میگیرد به ایران و به زادگاهش، شهر رشت سفری کند. فرهاد در رشت به استقبالش میرود و میگوید که آشنایی قدیمی است، اما گلی اصلاً او را به یاد نمیآورد...
ناتینگام، انگلستان. » والتر مورل « ( هوارد ) معدنچى و همسر سلطه جویش ( هیلر ) سه پسر دارند. با مرگ یکى از پسرها در یک سانحه ى معدن و رفتن بقیه به لندن، حساسترین آنان، » پل « ( استاکول ) رؤیاى کار نقاشى را کنار مىگذارد و نزد مادر مىماند.
عامل سابق Cia که توسط یک گروه از تروریست ها ربوده شده در هنگامی که پسرش را برای انجام کارهایش می آموزد و عملیات نجات خودرا فراهم می کند و...
داستان فیلم درباره تولد دوباره ماهی های گوشت خوار باستانی در یک دریاچه است. «جیک» که فرزند کلانتر «جولی» است به عنوان راهنمای گردشگران همراه با یک گروه فیلمبرداری عازم دریاچه می شوند که…
زمانی که پیراناهای گوشت خوار به طور ناگهانی به داخل رودخانه آزاد میشوند. میهمانها ، وعده غذایی بعدی خواهند بود...
این مستند در مورد اتفاقاتی است که در مواقع حملات طالبان ، حمله به دانش آموزان جوان پاکستانی است . این فیلم در مورد سخنان Malala Yousafzai است که در سازمان ملل صحبت کرده است و همچنین در مورد دخترانی است که در آن مکان در حال تحصیل هستند .
« سروان کارل هاشک » ( ردگریو ) ، اهل چکسلواکى و تحصیل کرده در انگلستان ، خود را با نام و نشان یک افسر مرده ى انگلیسى معرفى مىکند تا از چنگ مأموران گشتاپو بگریزد . او ابتدا در کارش موفق است ، اما خیلى زود دستگیر و به اردوگاه اسراى انگلیسى منتقل مىشود .
ایلیس ( سیرشا رونان ) دختر جوانی است که برای آینده ای روشن و بهتر به آمریکا مهاجرت می کند. وی پس از اینکه در محله ای ایرلندی نشین ساکن می شود با مشکلات و تجربیات جدیدی مواجه می شود که یکی از آنها یافتن عشق جدید است اما...
«آدل» (پارادی)، یک شب روی پلی بالای رودخانه ی سن ایستاده و به فکر خودکشی است که ناگهان مردی به نام «گابور» (اوتوی) به او نزدیک می شود. «گابور» به او می گوید که در کلوب های شبانه چاقو می اندازد و مدتی است به دنبال یک هدف انسانی می گردد که برایش کار کند و می پرسد آیا «آدل» مایل است با او هم کاری کند یا خیر.