هنگامی که بتمن به طور مرموزی ناپدید می شود ، نایت وینگ و رابین مجبور می شوند علاوه بر اینکه به جستجوی بتمن بپردازند ، از شهر گاتهام هم محافظت کنند. اما…
«جک اسپارو» و «باربوسا» که به دنبال یافتن چشمهی جوانی هستند، در میابند که «سیه ریش» و دخترش نیز در جستجوی همان چشمهاند...
كاپيتان باربوسا و اليزابت سوآن و ويل ترنر براي نجات جك اسپارو و مرواريد سياه به سنگاپور مي روند اين در حالي است كه آنها براي نجات كاپيتان جك اسپارو بايد يك دزد دريايي چيني را پيدا كرده و نقشه دريايي كه محل كاپيتان جك را نشان مي دهد را از او بدزدند، در ادامه داستان مجمعي به نام برادران وارد داستان مي شوند كه باعث پيروزي دزدان دريايي كارائيب در مقابل كمپاني هند شرقي مي شوند و ....
ویل ترنر و الیزابت سوان که قصد دارند بزودی با هم ازدواج کنند بجرم کمک به کاپیتان جک اسپارو برای فرار از دست قانون بازداشت می شوند. لرد کاتر که دستور این بازداشت را داده به ویل و الیزابت می گوید اگر آنها به او کمک کنند تا جک را پیدا کرده و قطب نمای جادویی اش را از او بگیرد، آنها را مجازات نخواهد کرد...
«ناخدا باربوسا» (راش) کشتي «ناخدا جک اسپارو» (دپ) به نام «مرواريد سياه» را در اختيار مي گيرد و بعدا به شهر پورت رويال حمله مي برد و «اليزابت سوان» (نايتلي) دختر فرماندار (پرايس) را مي ربايد. «ويل ترنر» (بلوم) دوست دوران کودکي «اليزابت» با «جک» متحد مي شود تا «اليزابت» را نجات دهند و «مرواريد سياه» را دوباره به چنگ آورند. اما نفريني باعث شده «باربوسا» و خدمه اش براي هميشه در پرتو هر نور مهتابي به اسکلت هايي زنده تغيير شکل يابند...
يک روز زندگی همراه با يک رانندگی تاکسی (جعفر پناهی) در تهران که چالش های اجتماعی در ایران را به تصویر می کشد…
داستان فیلم روایتگر نخستین درگیریها و نبردهای میان انسانها و اورکها در جهانی به نام “آزروث” است و نگاهی به هردو طرف درگیری خواهد داشت. اورکها از سرزمین خود “درائنور” برای یافتن دنیایی بهتر کوچ کردهاند و پا به “آزروث”، سرزمین انسانها گذاشته اند. با ورود اورکها و رویارویی انسانها با آنها، “آزروث” به آستانهی جنگ کشیده شده است....
بتمن که از عملکرد ابرقهرمان ، سوپرمن در هراس است، خود را تبدیل به ناجی جدید شهر گاتهام میکند. زمانی که بتمن و سوپرمن در جنگ با یکدیگر به سر میبرند، تهدیدی تازه نسل بشر را در خطر بزرگتری از آنچه با آن رو به رو بودند قرار میدهد…
«پيتر پارکر» (مگواير) هنوز براي روزنامه ي «ديلي باگل» کار مي کند و هنوز آماده است تا در هيئت «اسپايدر من» به کمک مردم بشتابد. تا اين که يک توده ي سياه رنگ ماوراي زميني خود را به بدن او مي چسباند و «پيتر» را متوجه نيمه ي تاريک وجودش مي کند. به اين ترتيب يک «اسپايدر من» خشن و بي رحم پا به عرصه مي گذارد...
فیلم درباره بحران اقتصادی است که مابین سال های 2007 تا 2010 اتفاق افتاد و به بررسی عوامل آن میپردازد. عنوان فیلم از روی اصطلاحی در بورس گرفته شده که به معنی شرط بندی روی سهام شرکتی است که در حال ورشکستگی می باشد.