روزنامه نگاری به خاورمیانه سفر میکند تا در مورد خانواده اش تحقیق کند و به آخرین آرزوهای مادرش پی ببرد…
فیلم داستان سه زندگی است. پسر جوانی که سگش را غیر قانونی وارد جنگهای شـرطــی می کند تا پول کافی جمع کند و با همسر برادرش فرار کند. مدل زیبایی که با مردی متاهل رابــطــه عاشقانه دارد و پیرمردی دوره گردی که تمام روز با سگهایش دور شهر می گردد و منتظر فرصتی است تا با دخترش که فکر می کند او مرده است حرف بزند. یک تصادف اتومبیل زندگی این سه را بهم می رساند و زندگی همه آنها را تغییر می دهد...
ایرلند، قرن هجدهم. کنتس ثروتمند انگلیسی، «لیدی لیندون» (برنسن)، نظر مرد جوان ایرلندی، «بری» (اونیل) را به خود جلب می کند. پس از مرگ شوهر «لیدی لیندون» این دو ازدواج می کنند و «بری» به طبقه ی اشراف راه می یابد.
زندگی و مرگ «گاندی» (کینگزلی)، وکیل هندی که مبارزات استقلال طلبانه ی مردم کشورش را به پیروزی می رساند …
« فیلیپ مارلو » ( بوگارت ) ، کارآگاه خصوصى ، مأمور میشود تا درباره ى حق السکوت بگیرى که عکسهاى نامناسبى از دختر یک ژنرال بازنشسته و ثروتمند در اختیار دارد ، تحقیق کند .
آوریل سال ۱۸۶۱، عمارت عظیم تارا در آتلانتا. « اسکارت اوهارا » ( لى ) در مىیابد که مرد رؤیایىاش، « اشلى ویلکس » ( هوارد ) به او علاقه اى ندارد و در صدد است با « ملانى همیلتن » ( د هاویلند ) ازدواج کند. اما از طرف دیگر « رت باتلر » ( گیبل ) عضو بدنام یک خانواده ى ثروتمند ساکن چارلستن دلباخته ى « اسکارلت » سرزنده مىشود و در او ویژگىهایى شبیه به خود پیدا مىکند.
«تام استال» (ویگو مورتنسن) شهروندی نمونه، پدری ایده آل و شوهری محبوب است. او به همراه پسرش «جک»، دخترش «سارا» و همسرش «ایدی» (ماریا بلو) زندگی آرامی را درمیلبروک ایندیانا می گذرانند. اما وقتی دو تبهکار خشن به قصد سرقت از غذاخوری وی دست به سلاح می برند، او ناچار به مقابله با آنها برمی خیزد و پس از گرفتن اسلحه یکی از آنها به زندگی دو تبهکار خاتمه می دهد. تام با هیاهوی رسانه ها درباره این ماجرا یک شبه تبدیل به قهرمانی محلی می شود. اما پیدا شدن سرو کله تبهکاری به نام «فاگرتی» (اد هریس) آرامش تام استال را به هم می زند. فاگرتی اصرار دارد که نام او در واقع «جویی کیوساک» است و در گذشته آدم کشی حرفه ای بوده و از وی می خواهد تا همراهش به فیلادلفیا، جایی که به آن تعلق دارد، برود …
سه سرباز وظيفه ى امريكايى به نامهاى « آل » ( مارچ ) ، « فرد » ( اندروز ) و « هومر » ( راسل ) ، پس از پايان جنگ جهانى دوم به شهر زادگاهشان باز میگردند تا زندگى جديدى را آغاز كنند...
مردی در حال انجام یک بازی شطرنج با مظهر مرگ که برای ستاندن جان او آمده است، به دنبال جوابی برای سوالاتش در مورد زندگی، مرگ و وجود خدا می گردد.
«مایکل»، «استیون» و «نیک»، سه کارگر جوان در یک کارخانه هستند که داوطلب می شوند که به ارتش پیوسته و به جنگ در ویتنام بروند. قبل از رفتن، استیون با «آنجلا» ازدواج می کند و این مراسم عروسی، به مراسم خداحافظی آن ها نیز به حساب می آید. بعد از تجربه سختی های بسیار در جنگ، آن ها به اسارت گرفته می شوند و ...