اورارا سایاما یک دانش آموز 17 ساله دبیرستانی است که هیچ دوستی ندارد. تنها لذت او خواندن مانگای عشق پسرانه است که به عنوان یک راز نگه می دارد. او همچنین به عنوان صندوقدار در یک کتابفروشی پاره وقت کار می کند. او در آنجا با یوکی ایچینوی 78 ساله آشنا می شود که از زمان مرگ همسرش تنها زندگی می کند...
ماتسوری تاکابایاشی بیست ساله متوجه می شود که به دلیل یک بیماری صعب العلاج تنها ده سال از زندگی اش باقی مانده است. او تصمیم می گیرد که به زندگی اش فکر نکند و عاشق نشود، اما در یک جلسه در مدرسه با کازوتو مانابه آشنا می شود...
یک مرد بیوه پس از بازنشستگی به عنوان مربی کالج به عنوان مترجم در توکیو امرار معاش می کند. تنها دختر او ازدواج کرده و نقل مکان کرده است.نقطه تعجب آور این است که دخترش در زندگیش ظاهر می شود و به او اطلاع می دهد که مدتی در آنجا می ماند. ناجور است، اما پدر و دختر باید یاد بگیرند که با هم ارتباط برقرار کنند...
یک پستچی جوان که به زودی بر اثر یک تومور مغزی خواهد مُرد، معامله ای با شیطان میکند به اینصورت که حاضر است عمری طولانی داشته باشد اما در عوض همه چیز از دنیا پاک شود...
مرگ "میو" همسرش "تاکومی" و پسر شش ساله شان "یوجی" را تنها می گذارد."یوجی" صحبتهای اطرافیانش را درباره اینکه تولد او موجب مرگ "میو" شده را شنیده و خود را مقصر می داند...
یه شکلاتساز نابغه که از نگاه کردن تو چشم آدما میترسه، با یه وارث روبهرو میشه که نمیتونه کسی رو لمس کنه – ولی عجیبه که این دوتا روی هم هیچ اثری ندارن.
داستان این سریال، از سریال Osasis اقتباس شده است. دختری که مادرش او را نمیخواهد و اسمش را گجه(شب) میگذارد، به دور از محبت و بدون داشتن تعریفی از دوست داشتن بزرگ میشود و سرنوشت او را با خانواده ی اردم روبرو میکند که درست در نقطه ی مقابل او هستند و سرشار از محبت و عشق هستند. تحمل این شرایط نا آشنا برای گجه بسیار سخت است و از طرفی هزاران مشکل دیگر هم دست از سرش برنمیدارند…