طی سه سال گذشته، الن، آنت، رولف، سباستین و ماریکه لحظات شادی، شکستها و تغییرات را با هم تجربه کردند. در حالی که دوستیشان مورد آزمایش قرار میگیرد، آنها به اساسیترین مسائل زندگی فکر میکنند و از همه مهمتر، خود واقعیشان را زیر سوال میبرند.
یک زوج که از هم جدا شدهاند، برای گذراندن تعطیلات خانوادگی به ایتالیا سفر میکنند. آنها پسر کوچکشان و دوست پسر جدید مادر را نیز با خود به این سفر میبرند.
میفتی، 16 ساله، با گروهی از شخصیت ها از جمله خواهر و برادر ناتنی اش در برلین زندگی می کند. پدر ثروتمند و خودخواه آنها. و دوست معتادش اوفلیا. همانطور که او به سوگ مادر تازه فوت شده اش می نشیند، شروع به ایجاد وسواس نسبت به آلیس، یک جنایتکار یقه سفید مرموز و بسیار مسن تر می کند...
مترجم جوان "ربکا" با دوست پسر خود "مارکو" که در ویلایی کوهستانی که متعلق به دوست او "لاورا" است به آموزش اسکی می پردازد زندگی می کند."رنه" مسئول سینمایی محلی است که اتومبیل "مارکو" را به سرقت می برد و با "تئو" که دخترش بعد از مدتی که در کما بود می میرد تصادف می کند."رنه" دچار از دست دادن حافظه کوتاه مدت می شود و رابطه ای با "لاورا" شروع می کند...
دیوید در حومه اسن با مادر مجردش در یک پروژه مسکن اجتماعی زندگی می کند. هوی متال و دختران در مرکز زندگی او قرار دارند. او با دلهره منتظر پایان سال های تحصیلی و مرحله جدید زندگی اش است...