سد زنی در نزدیکی دریاچهای پیدا میشود. به نظر میرسد قاتل از یک افسانه محلی باستانی درباره مجازات گناهکارانی که خشم خدا را برانگیختهاند، تقلید کرده است. تحقیقات پیچیدهای برای کاپیتان روماگنات و افسر لوفاور آغاز میشود.
داستان زندگی زنی جوان به نام ژان در قرن نوزدهم روایت میشود. این داستان به صورت پراکنده و گذرا به زندگی ژان میپردازد و نشان میدهد که او در مسیر بزرگسالی با چه سختیها و چالشهایی روبرو میشود.
مارکو، در سیوچند سالگیاش، کمی گمگشته و در فکر سر و سامان یافتن است. او یک عکاس جنگ پیشین بوده و دیگر تمایلی به گزارش از تنشها ندارد و به جهان کارگران بنادق بلند علاقهمند است...
آلن، مردی میانسال، رابطه سختی با مادرش دارد. وقتی از زندان آزاد می شود، مجبور می شود با او زندگی کند و به زودی متوجه می شود که او بیماری لاعلاجی دارد ...
داستان در مورد گروهی از کشیش ها است که مورد تهدید تروریست های بنیادگرا قرار گرفته اند. آن ها به همراه جمعیتی از افراد فقیر در مکانی پناه گرفته اند. اکنون باید تصمیم بگیرند که آنجا را ترک کنند یا همراه مردم باقی بمانند و …
«لیزا» و «جولین» زوجی خوشبخت هستند که بهمراه پسرشان «اسکار» زندگی می کنند، تا اینکه یک روز صبح زندگی آنها زیر و رو می شود. پلیس لیزا را به جرم قتل بازداشت می کند، و اکنون جولین که از بی گناهی همسرش مطمئن است تصمیم می گیرد هرطور شده او را از زندان فراری دهد…
در مورد دختر ناشنوایی است که خیلی به خودش سخت می گیره و در این حین یه نفر رو به عنوان دستیار و به پیشنهاد رئیسش پیش خودش استخدام می کنه که از قضا ایشون هم آدم تبهکاری هست ولی ...
در اواخر قرن 19 ، وزیرپروتستان ژان بارنی باعث ایجاد نا آرامی محلی شده زمانی که او تصمیم به جدایی از همسر وسواسی اش گرفته و این ناآرامی ها زمانی که او حرف از پشیمانی و خواهان بازگشت او میزند، بیشتر نیز میشود تا اینکه ...