در پاریسِ پانزدهم اوت، زنی باید کشته شود و قاتل قصد دارد تا پیش از نیمهشب عمل کند. در این میان، لیزا در آپارتمانش بیدار میشود و متوجه خلوتی خیابانها و گرمای شدید میشود. او به سرعت از رفتن همسرش، والتر، برای دیدار با خانوادهاش مطلع میشود و با تنهایی پیش رویش مواجه میگردد. آیا دو پلیس در این شهر میتوانند از رویارویی با یکدیگر بپرهیزند؟
سد زنی در نزدیکی دریاچهای پیدا میشود. به نظر میرسد قاتل از یک افسانه محلی باستانی درباره مجازات گناهکارانی که خشم خدا را برانگیختهاند، تقلید کرده است. تحقیقات پیچیدهای برای کاپیتان روماگنات و افسر لوفاور آغاز میشود.
کمیسر ژیلبر یعد از دستگیری اشتباهی یک خدمتکار هتل به جای تروریست، باید جبرییل سیسه بازیکن مشهور فوتبال را به استادیوم شهر مارسی برساند. اما تصادف اتومبیل وی و دیگر ماموران باعث می شود تا باز امیلین دست به دامان دوست قدیمی اش دانیل-راننده بی باک تاکسی- شود...
صفیر ژاپن برای ملاقات از سیستم تاکتیکی علیه گانگستر ها به مارسیلیس آمده اما در این هنگام گروهی از ژاپنی ها که برای یاکوزا کار می کنند او را می دزدند. مامور جوان Emilien و دوست دخترش Petra برای نجات سازی او از دست گانگسترها انتخاب می شوند. در این هنگام دنیل (راننده تاکسی) با مهارت های خود برای نجات سازی صفیر ژاپن همکاری می کند و …
اوا هرگز تصور نمی کرد که دارای همسر رو فرزندانی شود,به ناگهان او با چالشی حرفه ای و جدید روبرو می شود. اوا همه چیز را با هم می خواهد و علاقه ی به انتخاب ندارد...
«دانیل» (ناصری)، راننده ی تاکسی که دیوانه ی رانندگی است، مجبور می شود با پلیس معامله ای بکند. او اگر بخواهد گواهی نامه ی رانندگی اش را بگیرد، باید به پلیس در دستگیری گروهی از دزدان آلمانی که بسیار سریع می رانند و بانک های شهر را غارت می کنند، کمک کند…